بغض
بر ناودان خیس چشمان من
پا گذاشتی
و بغض آسمانش را
که بیقرار باریدن بود
به تماشا نشستی
و مرا که از خاطره حضورت
به جز بی پناهی و در به دری
حاصلی نبود به سخره گرفتی
و سایه سنگین بی کسی را به دل من
تا آخر دنیا حصار کردی
و بال وپر چکاوک رویاهایم را
به شعله نیرنگ خود پرپر نمودی
نفرین بر توو بر عشق تو.