گفتی : چه می بینی بگو در چشم چون آیینه ام ؟
گفتم که : من خود را در او عریان تماشا می کنم
1- نمی دانم نخستین بار واژه تبعیض را کجا و کی شنیده اید؟ من نخستین بار تبعیض را نشنیده ام، زندگی کرده ام. زمانی که بچه بودم میهمانی داشتیم همسن خود از پایتخت. برنامه کودک ساعت 5 عصر را می دیدیم. کارتونی نشان می داد. میهمانم، قصه را میفهمید و می خندید. و من نمی فهمیدم و می خندیدم. او کارتون را می دید و می فهمید و می خندید. و من به خنده های او می خندیدم. و شاید برای اینکه از قافله عقب نمانم!
هنوز آن حس کودکانه آنروز را بخاطر دارم. حسی مملو از غبطه، حسادت، عصبانیت و شاید افسوس که کاش من هم مثل او بودم. داستانی احساسی نمی گویم تا واقعه را فاجعه بار نشان دهم. اگر حافظه قوی دارید برگردید به عقب. شاید شما نیز خاطره ای از این نوع داشته باشید و این حس را تجربه کرده باشید.
2- الف) تبعیض چیست؟ نوشته اند برتری و ترجیح بعضی به بعضی دیگر.
ب) این برتری را چه کسی قائل می شود؟ می گویند تبعیض با ساختارهای قدرت سیاسی و حتی اجتماعی رابطه دارد. آنهایی که قدرتشان بیشتر است، برابرترند! از آنهایی که از این امتیاز برخوردار نیستند.
ج) از کجا معلوم که تبعیض هست؟ طبیعی است که مردمی که همیشه با تبعیض زندگی کرده اند، این تبعیض را یک امر طبیعی بدانند و نه تبعیض. بسیاری از زنان جامعه ما، با مرد سالاری موجود در جامعه مأنوسند و حتی برخی شاید از آن دفاع هم بکنند و بگویند که هرکس باید به اندازه حقش صاحب شود! اما آیا براستی این زنان، مورد تبعیض نیستند؟ فارغ از معنی لغوی، تبعیض به واقع چیست؟
د) تبعیض یعنی اینکه بین دو نفر که یکسانند و هیچ تفاوتی با هم ندارند، فرق گذاشته شود و یکی برتر از دیگری قرار گیرد. در دو استکان هم اندازه و هم شکل، به یک اندازه باید چایی ریخت. مگر اینکه اندازه و شکلشان متفاوت باشد. اگر اینگونه نشود تبعیض واقع شده است.
حالا این دو فرد، خود این برابری و یا تبعیض را بفهمند یا نه، در اصل موضوع تاثیری ندارد.
3- آنچه که رفت قصه دوران بچگی بود. شاید بگویید کشوری را نمی توان با احساسات بچه گانه بازی داد. بچه که بزرگ شود فراموش می کند. نمی شود فرجام و سرنوشت کشوری را به احساسات بچه گانه حواله کرد که باید با درایت و خردمندانه آنرا ادراه کرد.
اما اگر اجازه بدهید نمی خواهم این سخن را بپذیرم. بر این باورم که دقیقا همین احساسات و عواطف و سوالات پاسخ نیافته دیروزمان است که به عقده ها و کینه های امروزمان تبدیل شده است. کودکانه های دهه شصت برای نسل من، دهه هشتاد و نودی ساخته اند پر از آمارهای تکان دهنده. کدام یک از ماست که احساسات فرو خفته بچگی هایمان نقب نزنند بر امروزمان. من حتی فراتر می روم: کودکی های ما، پیشاپیش آینده کودکانمان را نیز ساخته است. من که به عنوان یک دهه شصتی، در این مورد به یقین رسیده ام.
4- البته در کشور ما، این موضوع فقط در روابط شخصی خلاصه نمی شود. سیاست و فرهنگ دو موضوعی هستند که از این مسئله متاثرند. سیاسی کردن فرهنگ در مقابل فرهنگی شدن سیاست، در همه سالیان و دهه های گذشته، از طریق همه ابزارهای قدرت همچون رسانه ها و آموزش و پرورش و ... نخبگانی متعصب و غیر قابل انعطاف تحویل جامعه ما داده است: مسلمانانی ضد یهود، شیعیانی ضد سنی، فارسهایی ضد ترک و عرب و ...، همگی نه فقط در بین توده که هم در بین عوام الناس و هم نخبگان پر ادعا فراوانند. این فرهنگ سیاسی شده، از همه مسائل کشور تعریف خود را دارد و می خواهد این تعریف را بر همگان تحمیل کند و اجازه متفاوت بودن نمی دهد. واژه ملی، واژه ای مصادره شده از سوی این فرهنگ سیاسی شده است که هر چه منسوب به آن باشد باید مورد تصویب او باشد.
5- این روزها شنیدیم که دو چهره ادبی و فرهنگی و نیز اندکی سیاسی، دنیا را وداع گفته اند. یکی پیر ادب ترکی بود و دیگری بانوی غزل فارسی. هردو، بزرگ ادبیات زبان مادری خود بودند و هر دو زبان، زبان گویای بخش بزرگی از این سرزمین. هر دو حب وطن داشتند و دل در گرو سرزمین پدری. و شاید از همین رو بود که یکی را قبل از مرگ ممنوع الخروجش کردند و دیگری را بعد از مرگ ممنوع الورود! در اینکه هر دو جزو مفاخر بودند شکی نیست. اگر برای یکی، یک امتیاز عنوان شود، برای آن دیگری چند امتیاز می توان برشمرد. کسی نمی تواند یکی از این دو بزرگ را پایین بیاورد. هرچند که شاید بانوی شعر برای آذربایجانیها شناخته شده تر از پیر مکتب وارلیق برای فارس زبانها بود که دلیل آن هم همان فرهنگ سیاسی شده ای است که پیش از این آمد.
تا اینجای بحث و در شخصیت این دو بزرگ چندان تفاوتی نیست. سخن از اینجا به بعد است . قصه تبعیض از لحظه مرگ، البته نه آغاز که پر رنگتر می شود.
داستان برمی گردد به همان احساسات کودکانه، همان حسادتها و عقده ها، همان ساختار قدرت، همان فرهنگ سیاسی شده، همان نهادینگی آموزشی، همان نخبگان متعصب و همان تبعیض.
حرفی نیست که پیرمرد نگهبان "هستی و وارلیق" یک ملت را نگذاشتند در خانه پدری خود دفن شود. اما چرا تبعیض در خبر مرگ؟! هیئتی که نه مقام ادبی و علمی اش کمتر از بهبهانی بود و نه کمتر از وی درد ایران داشت، چرا باید اینگونه به وی بی توجهی و بی مهری می شد؟ چرا باید خبر فوت یکی، تیتر اول رسانه های گروهی داخل و خارج ایران باشد و دیگری حتی سطری را هم از وی دریغ کنند؟ چرا باید مراسم تشییع یکی، با حضور بخش اعظمی از چهره ها و نخبگان فرهنگی و سیاسی کشور برگزار شود، و همین چهره های غیر دولتی و بعضا معترض برای آن دیگری حتی از دادن پیام تسلیتی نیز ابا ورزند؟
6- حال دیدید که قصه دوران بچگی تمام شدنی نیست؟ دیدید که احساسات فروخفته کودکی نقب می زنند بر امروزمان. آیا این نخبگان متعصب در داخل و خارج این کشور، محصول کودکی شان نیستند؟
--------------------
این نوشته به قلم آقای ((حسن مرادی)) میباشد.