لــنـگه کــفـش
پيرمردي سوار بر قطار به مسافرت مي رفت.
به علت بي توجهي يک لنگه کفش ورزشي وي از پنجره قطار بيرون افتاده بود.
مسافران ديگر براي پيرمرد تاسف مي خوردند.
ولي پيرمرد بي درنگ لنگه ي ديگر کفشش را هم بيرون انداخت.
همه تعجب کردند.
پيرمرد گفت که يک لنگه کفش نو برايم بي مصرف مي شود ولي اگر کسي يک جفت کفش نو بيابد، چه قدر خوشحال خواهد شد.
آدم معقول همواره مي تواند از سختي ها، شادماني بيافريند و با آنچه از دست داده است فرصت سازي کند!
**************************************************************
سه پند لقمان به پسرش
روزي لقمان به پسرش گفت امروز به تو 3 پند مي دهم که کامروا شوي.
اول اينکه سعي کن در زندگي بهترين غذاي جهان را بخوري!
دوم اينکه در بهترين بستر و رختخواب جهان بخوابي
و سوم اينکه در بهترين کاخها و خانه هاي جهان زندگي کني
پسر لقمان گفت اي پدر ما يک خانواده بسيار فقير هستيم چطور من مي توانم اين کارها را انجام دهم؟
لقمان جواب داد:
اگر کمي ديرتر و کمتر غذا بخوري هر غذايي که ميخوري طعم بهترين غذاي جهان را مي دهد .
اگر بيشتر کار کني و کمي ديرتر بخوابي در هر جا که خوابيده اي احساس مي کني بهترين خوابگاه جهان است .
و اگر با مردم دوستي کني و در قلب آنها جاي مي گيري و آنوقت بهترين خانه هاي جهان مال توست .
************************************************************
کسي که مي خواست خدا را ببيند!
روزي مرد جواني نزد شري راما کريشنا رفت و گفت: ميخواهم خدا را همين الآن ببينم!!!
کريشنا گفت : قبل از آنکه خدا را ببيني بايد به رودخانه گنگ بروي و خود را شستشو بدهي.
او آن مرد را به کنار رودخانه گنگ برد و گفت: بسيار خوب حالا برو توي آب.
هنگامي که جوان در آب فرو رفت، کريشنا او را به زير آب نگه داشت.
عکسالعمل فوري مرد اين بود که براي بدست آوردن هوا مبارزه کند.
وقتي کريشنا متوجه شد که آن شخص ديگر بيشتر از اين نميتواند در زير آب بماند به او اجازه داد از آب خارج شود.
در حالي که آن مرد جوان در کنار رودخانه بريده بريده نفس ميکشيد، کريشنا از او پرسيد: وقتي در زير آب بودي به چه فکر ميکردي؟ آيا به پول، زن، بچه يا اسم و مقام و حرفه؟!!
مرد پاسخ داد: نه به تنها چيزي که فکر ميکردم هوا بود.
کريشنا گفت: درست است.
حالا هر وقت قادر بودي به خدا هم به همان طريق فکر کني فوري او را خواهي ديد