تقدیم به سالار هنر میانه؛
بسیار تلاش کردم تا مردم بفهمند، اما آنها فقط خندیدند! (چارلز چاپلین)
در نشریه قافلان (15 مهر 92) مطلبی خواندم از حضور نمایندگان صدا وسیمای استان در میانه برای تهیه گزارشی از هنرمند میانه ای، سالار پویان. خواندن آن گزارش منجر شد به نوشتن این چند خط؛ دلنوشته ای از یک هنردوست تقدیم به سالار هنر میانه:
"وا... جمیل و یحب الجمال" این نص شریف و هزاران آیه و روایت و نقل قول دیگر در وصف هنر و جایگاه ارزرشمند هنر و زیبایی را داشته باسید و بگذارید در کنار پرچم ها و کاغذها و میکروفون ها و شعارهای رنگارنگ و دهان پرکن و انبوه! گاهی تورق روزنامه ای مان می رسد به صفحاتی در باب غرب، و می خوانیم روایت هایی در این باب که هنرپیشه ها و نقاش ها و شاعرها و استعدادهای معمولی خود را چنان بزرگ می کنند که از دایره محدود کره زمین هم فراتر می رود. جایی که پر است از نردبان و طناب و آب. پر است از اکسیژن و نور و پنجره! و در مقابل وقتی به رئالیسم موجود دیار خود می نگرم، پر است از شعار و میکروفون و کاغذ و جلسه! و هنرمندی که گوشه سالن تنها و مهجور و گمنام کز کرده و ساکت نشسته است! و هنرمندی که پشت در اتاق جلسات به علف هایی خیره که زیر پایش سبز شده! و هنرمندی که شعر می نویسد و شعار تحویل می گیرد! و هنرمندی که روی تألیف 300 صفحه ای اش، یک مهر 3 سانتی متری "مجوز نشر ندارد" کوبیده می شود! و هنرمندی که اصولاً باید "هرجا رود قدر بیند و بر صدر نشیند"!
هنر عکاسی و داستان نویسی میانه سالارهای دیگری هم دارد. هنر نمایش در میانه سالارهای ارزشمندی دارد. نقاشی، خط، شعر، فضای سایبری، و عرصه های دیگر هنری میانه، سالارها و استعدادها و نهال های ارزشمند و توانای زیادی دارد که یا در مرداب بی تفاوتی و نابلدی گیر افتاده اند. یا از دست تبر به دستان هنرناشناس کوچیده اند. یا زیر سایه سنگین و شلوغ چنارهای بی ثمر و بی میوه، به کورسویی از خورشید قانع شده اند.
در عالم واقعیت، نهال کوچک و تازه روییده را تاب رقابت با چنارها و سرو های تنومند نیست. اما عالم هنر، عالم ایمان، عالم عشق، حدیثی است دیگرگونه و حکایتی فرازمینی. کاش هوای دیارمان اینقدر سرد نبود، کاش کسی قارچ های سمی را می زدود، کاش دستی مهربان درخت ها را هرس می کرد، کاش کسی آینه به دست می گرفت و کمی خورشید به این زمین می رساند. کاش . . . اما، اما هنرمند منتظر زورو نمی ماند. هنرمند منتظر پایان جلسه نمی ماند. هنرمند فریب شعارها را نمی خورد. هنرمند نتظر امضا نمی ماند. هنرمند چشم انتظار ایکاش ها نمی ماند. هنرمند دل به جاده می دهد، حتی در زمهریر بی مهری و خشکسالی سپاس. هنرمند ز بالاست و بالا می رود . . .
(میانه-اقدم)