فراموش کردم
لطفا تایپ کنید...
رتبه کلی: 7097


درباره من
احمد زینال (ahmad22 )    

تقدیم به مهدی باقری (جوانی و امید ...)

درج شده در تاریخ ۹۰/۰۳/۲۹ ساعت 00:59 بازدید کل: 193 بازدید امروز: 68
 

جوانی در برابرم گام برمی داشت و من او را دنبال می کردم،تا آن که به دشتی در دور دست رسیدیم.

آن جا از حرکت ایستاد وبه ابرهایی که در افق دوردست،همچون گله ای از بره های سپید رنگ در هوا

شناور بود خیره شد.

آن گاه به درختانی که شاخه های برهنه شان به سوی آسمان نشانه رفته بودند و گویی مشغول

عبادت به سوی آسمان الهی بودندتا شاید برگ هاشان دیگر بار باز گردد، نگاه کرد.

و من به او گفتم :ای جوانی ...! اینک در کجاییم؟

پاسخم داد:در دشت گمگشتگی و شگفتی هستیم. مراقب باش.

ومن گفتم:بیا وبی درنگ باز گردیم!زیرا این مکان متروکه، مرا به وحشت افکنده است و مشاهده این

ابر ها و این درختان عریان، قلبم را عمیقا دردمند و متاثر می کند.

پاسخم داد:صبور باش؛ گمگشتگی ، تنها سر آغاز دانش و معرفت است.

(بر گرفته از: شهریار مشرقی اثر جبران خلیل جبران )

تقدیم به عشقم مهدی باقری

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۰/۰۳/۲۹ - ۰۰:۵۹
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)