یکشبی مجنون نمازش راشکست
بی و ضو درکوچه لیلی نشست
گفت یارب از چه خوارم کرده ای
بر صلبی عشق دارم کرده ای
من از این بازیچه دیگر نیستم
این تو ولیلی تو من نیستم
گفت این دیوانه لیلایت منم
در رگت پنهان و پیدایت منم
سالها باجوری لیلا ساخ...
تاریخ درج: ۹۱/۰۸/۲۶ - ۰۳:۲۶
( 2 نظر , 290
بازدید )