یه روز یه دختره به نام هستی یه پسره به نام ارمان رو تو خیابون می بینه خیلی ازش خوشش میاد خلاصه هر کاری میکنه دل پسره را به دست بیاره آرمان اعتنای نمیکنه یه جور فکر میکنه همه دخترا مثل همن از داستانا شنیده بود دخترا بی وفان! خلاصه میگذره سه چهار روزآرمان هم دل میده به هستی خلاصه باهم دوست میشن واین دوستی میکشه تا یک سال دوسال سه سال چهاروپنج همینطوری با هم دوستت بودن خلاصه بعد از این همه سال که باهم دوست بودن آرمان به هستی میگه چه قدر دوستم داری؟ هستی با مکث زیاد میگه فکر نکنم اندازه ای داشته باشه آرمان میگه مگه میشه عشقتو دوست نداشته باشی میگه نه خیلی دوستت دارم اندازه نداره هستی ازآرمان میپرسه تو چقدر من دوست داری؟ آرمان بامکث زیاد میگه خیلی دوستت دارم بیشتر ازاون چیزی که فکر بکنی روز ها میگذره شب ها میگذره آرمان یه فکر تو نظرش میرسه میگه میخواد فکرش رو عملی کنه عشقش رو امتحان کنه تا یه روز به هستی میگه من یه بیماری دارم که فکر نکنم تا چند روز دیگه دوام بیارم خلاصه اگه مردم چه کار میکنی ؟ اشک تو چشاش هستی جمع میشه و میگه :این چه حرفیه که میزنی دوست ندارم بشنوم تو اگه بمیری منم میمیرم فکر میکنی خیلی سادهست؟ بدون تو من بتونم بمونم ؟ و حالاهستی از آرمان میپرسه اگه من مردم چی؟آرمان میگه امتحانش مجانیه !اگه تو مردی بهت میگم چکار میکنم خلاصه اتفاق می اوفته آرمان یه نقشه میکشه که یه قتل الکی رخ بده تا ببینه دختره چه کار میکنه خلاصه تشییع جنازه واسه آرمان میگیرن تدفین میکنن آرمان یه جا قایم میشه میبینه هستی فقط یه شاخه گل قرمز میاره میندازه و میره تا اینکه میبینه واقعا اهمیتی واسش نداره هستی با یک پسر دیگه ای اومده بود آرمان خیلی غمگین شده بود .تا اینکه بعد از چند روز هستی تصادف میکنه و میمیره هستی رو دفن میکنن آرمان با یه شاخه گل یاس سفید یا نه با یه دسته گل یاس سفید میره سر مزارش بهش میگه ببین اون لحظه بود که ازم سوال میکردی اگه من بمیرم چه کار میکنی؟ این کارو میکنم تموم یاسهای سفیدو با خون خودم قرمز میکنم منم کنارت میمیرم
امیدوارم خوشتون اومده باشه هیچ داستان به هیچ عنوان توهین به هیچ فردی نیست