@joorvajoora
#تلنگر
یک دوستی داشتم پلوی غذایش را خالی می خورد؛ گوشت و مرغش را می گذاشت آخر کار، می گفت: می خواهم خوشمزگی اش بماند زیر زبانم.
همیشه هم پلو را که می خورد سیر می شد، گوشت و مرغ غذا میماند گوشه ی بشقابش، نه از خوردن آن پلو لذت می برد، نه دیگر ولعی داشت برای خوردن گوشت و مرغش، برای جاهای خوشمزه ی غذا !
زندگی هم همینجوری ست. گاهی شرایط ِ ناجور زندگی را تحمل می کنیم، و لحظه های خوبش را می گذاریم برای بعد؛ برای روزی که مشکلات تمام شود.
هیچ کداممان زندگی در لحظه را بلد نیستیم...
همه ی خوشی ها را حواله می کنیم برای فرداها، برای روزی که قرار است دیگر مشکلی نباشد؛
غافل از اینکه زندگی دست و پنجه نرم کردن با همین مشکلات است.
یک روزی به خودمان می آییم می بینیم یک عمر در حال خوردن پلوی خالی زندگی مان بوده ایم و گوشت و مرغ لحظه ها، دست نخورده مانده گوشه ی بشقاب؛ دیگر نه حالی هست، نه میل و حوصله ایی...