فراموش کردم
رتبه کلی: 1141


درباره من
بسم الله الرحمن الرحیم

اللّهُ لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ الحَیُّ القَیُّومُ لاَ تَأخُذُهُ سِنَةٌ وَلاَ نَومٌ لَّهُ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الأَرضِ مَن ذَا الَّذِی یَشفَعُ عِندَهُ إِلاَّ بِإِذنِهِ یَعلَمُ مَا بَینَ أَیدِیهِم وَمَا خَلفَهُم وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیءٍ مِّن عِلمِهِ إِلاَّ بِمَا شَاء وَسِعَ کُرسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ وَالأَرضَ وَلاَ یَؤُودُهُ حِفظُهُمَا وَهُوَ العَلِیُّ العَظِیمُ*
لاَ إِکرَاهَ فِی الدِّینِ قَد تَّبَیَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَیِّ فَمَن یَکفُر بِالطَّاغُوتِ وَیُؤمِن بِاللّهِ فَقَدِ استَمسَکَ بِالعُروَةِ الوُثقََ لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ * اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخرِجُهُم مِّنَ الظُّلُمَاتِ إِلَ النُّوُرِ وَالَّذِینَ کَفَرُوا أَولِیَآؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخرِجُونَهُم مِّنَ النُّورِ إِلَ الظُّلُمَاتِ أُولَئِکَ أَصحَابُ النَّارِ هُم فِیهَا خَالِدُونَ*



پروردگارا

داده هایت ، نداده هایت و گرفته هایت را شکر می گویم

چون داده هایت نعمت ، نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است.


سلام

خوشحال میشم به صفحه من در

blogfa به آدرس

kambiz3x.blogfa.com
alireza-alireza2000.blogfa.com

سری بزنید








یا مَن اَرجُوهُ لِکُلِّ خَیرٍ
ای که برای هر خیری به او امید دارم

وَآمَنُ سَخَطَهُ عِندَ کُلِّ شَرٍّ
و از خشمش در هر شری ایمنی جویم

یا مَن یُعطِی الکَثیرَ بِالقَلیلِ
ای که می دهد (عطای ) بسیار در برابر (طاعت ) اندک

یا مَن یُعطی مَن سَئَلَهُ
ای که عطا کنی به هرکه از تو خواهد

یا مَن یُعطی مَن لَم یَسئَلهُ
ای که عطا کنی به کسی که از تو نخواهد

وَمَن لَم یَعرِفهُ
و نه تو را بشناسد

تَحَنُّناً مِنهُ وَرَحمَهً
از روی نعمت بخشی و مهرورزی

اَعطِنی بِمَسئَلَتی اِیّاکَ
عطا کن به من به خاطر درخواستی که از تو کردم

جَمیعَ خَیرِ الدُّنیا وَجَمیعَ خَیرِ الاخِرَهِ
همه خوبی دنیا و همه خوبی و خیر آخرت را

وَاصرِف عَنّی بِمَسئَلَتی
و بگردان از من به خاطر همان درخواستی که از تو کردم

اِیّاکَ جَمیعَ شَرِّ الدُّنیا وَشَرِّ الاخِرَهِ
همه شر دنیا و شر آخرت را

فَاِنَّهُ غَیرُ مَنقُوصٍ ما اَعطَیتَ
زیرا آنچه تو دهی چیزی کم ندارد (یا کم نیاید) و

وَزِدنی مِن فَضلِکَ یا کَریمُ
بیفزا بر من از فضلت ای بزرگوار

یا ذَاالجَلالِ وَالاِکرامِ
ای صاحب جلالت و بزرگواری

یا ذَاالنَّعماَّءِ وَالجُودِ
ای صاحب نعمت و جود

یا ذَاالمَنِّ وَالطَّولِ حَرِّم شَیبَتی عَلَی النّارِ
ای صاحب بخشش و عطا حرام کن محاسنم را بر آتش دوزخ














akbar dadashzade (alireza-alireza )    

سوال :حضرت زینب(س) چگونه یزید را در شام رسوا و خار نمود؟

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۲/۲۵ ساعت 01:55 بازدید کل: 274 بازدید امروز: 273
 

پاسخ : یزید دستور داد اسیران را همراه سرهای شهیدان به شام بفرستند. قافله اسیران به سمت شام حرکت کرد. مأموران ابن زیاد بسیار تند خو و خشن بودند. دربار شام به انتظار رسیدن این قافله، که پیک فتح و پیروزی محسوب می شد، دقیقه شماری می کرد. به گفته مورخان، کاروان اسیران از دروازه ساعات در میان هزاران تماشاچی وارد شهر گردید. به گفته مورخان، کاروان اسیران از دروازه ساعات در میان هزاران تماشاچی وارد شهر گردید. آن روز شهر دمشق، غرق شادی و سرور، پیروزی یزید را جشن گرفته بود! قافله اسیران در میان انبوه جمعیت، کوچه ها و خیابانها را پشت سر گذاشت و تا کاخ بلند حکومت یزید بدرقه شد.
درباریان در جایگاه مخصوص نشسته و یزید بر فراز تخت با غرور و نخوت تمام آماده دیدار اسیران بود. در مجلس یزید، بر خلاف مجلس عبیدالله، همه کس راه نداشت، بلکه تنها بزرگان کشور و سران قبایل و برخی از نمایندگان خارجی حضور داشتند و از این جهت مجلس فوق العاده مهم و حساس بود.
اسیران وارد کاخ شدند و در گوشه ای که در نظر گرفته شده بود، قرار گرفتند. چون چشم یزید به اسیران خاندان پیامبر افتاد، و آنان را پیش روی خود ایستاده دید، دستور داد تا سر امام حسین - علیه السلام - را در میان طشتی نهادند. لحظه ای بعد او با چوبی که در دست داشت، به دندانهای امام می زد و اشعاری را که«عبدالله بن زبعری سهمی» در زمان کافر بودن خود گفته بود و یاد آور کینه های جاهلی بود، می خواند و چنین می گفت:
«کاش بزرگان من که در بدر حاضر بودند و گزند تیرهای قبیله خزرج را دیدند، امروز در این مجلس حاضر بودند و شادمانی می کردند و می گفتند یزید دست مریزاد! به آل علی کیفر روز بدر را چشاندیم و انتقام خود را از آنان گرفتیم...».
اگر مجلس به همین جا خاتمه می یافت، یزید برنده بود، و یا آنچه به فرمان او انجام می یافت، چندان زشت نمی نمود، اما زینب نگذاشت کار به این صورت پایان بیابد؛ آنچه را یزید مایه شادی می پنداشت، در کام او از زهر تلختر کرد؛ به حاضران نشان داد: اینان که پیش رویشان سر پا ایستاده اند، دختران همان پیامبری هستند که یزید به نام او بر مردم شام سلطنت می کند. زینب با قدرت و شهامت تمام آغاز سخن کرد و خطاب به یزید چنین گفت:
«خدا و رسولش راست گفته اند که: پایان کار آنان که کردار بد کردند، این بود که آیات خدا را دروغ می خواندند و آنها را مسخره می کردند.
یزید! چنین می پنداری که چون اطراف زمین و آسمان را بر ما تنگ گرفتی و ما را به دستور تو مانند اسیر از این شهر به آن شهر بردند، ما خوار شدیم و تو عزیز گشتی؟ گمان می کنی با این کار قدر تو بلند شده است که این چنین به خود می بالی و بر این و آن کبر می ورزی؟ وقتی می بینی اسباب قدرتت آماده و کار پادشاهیت منظم است از شادی در پوست نمی گنجی، نمی دانی این فرصتی که به تو داده شده است برای این است که نهاد خود را چنانکه هست، آشکار کنی. مگر گفته خدا را فراموش کرده ای که می گوید:«کافران می پندارند این مهلتی که به آنها داده ایم برای آنان خوب است، ما آنها را مهلت می دهیم تا بار گناه خود را سنگینتر کنند، آنگاه به عذابی می رسند که مایه خواری و رسوایی است».
ای پسر آزاد شدگان!(1) این عدالت است که زنان و دختران و کنیزکان تو در پس پرده عزت بنشینند و تو دختران پیغمبر را اسیر کنی، پرده حرمت آنان را بدری، صدای آنان را در گلو خفه کنی، و مردان بیگانه، آنان را بر پشت شتران از این شهر به آن شهر بگرداندد؟! نه کسی آنها را پناه دهد، نه کسی مواظب حالشان باشد، و نه سر پرستی از مردانشان آنان را همراهی کند؟ مردم این سو و آن سو برای نظاره آنان گرد آیند؟!
اما از کسی که سینه اش از بغض ما آکنده است جز این چه توقعی می توان داشت؟ می گویی کاش پدرانم که در جنگ بدر کشته شدند اینجا بودند و هنگام گفتن این جمله با چوب به دندان پسر پیغمبر می زنی؟ ابداً به خیالت نمی رسد که گناهی کرده ای و رفتاری زشت مرتکب شده ای! چرا نکنی؟! تو با ریختن خون فرزندان پیغمبر و خانواده عبدالمطلب، که ستارگان زمین بودند، دشمنی دو خاندان را تجدید کردی. شادی مکن، چه، بزودی در پیشگاه خدا حاضر خواهی شد، آن وقت است که آرزو می کنی کاش کور و لال بودی و این روز را نمی دیدی، کاش نمی گفتی: پدرانم اگر در این مجلس حاضر بودند از خوشی در پوست نمی گنجیدند! خدایا، خودت حق ما را بگیر و انتقام ما را از آن کس که به ما ستم کرد، بستان!
به خدا پوست خود را دریدی و گوشت خود را کندی. روزی که رسول خدا و خاندان او و پاره های تن او در سایه لطف و رحمت حق قرار گیرد، تو با خواری هر چه بیشتر پیش او خواهی ایستاد، آن روز روزی است که خدا وعده خود را انجام خواهد داد و این ستمدیدگان را که هر یک در گوشه ای به خون خود خفته اند، گرد هم خواهد آورد؛ او خود می گوید: «مپندارید آنان که در راه خدا کشته شده اند مرده - اند، نه، آنان زنده اند و از نعمتهای پروردگار خود بهره مند می باشند». اما آن کس که تو را چنین بنا حق بر گردن مسلمانان سوار کرد( معاویه)، آن روز که دادخواه، محمد، دادستان خدا، و دست و پای تو گواه جنایات تو در آن محکمه باشد، خواهد دانست کدامیک از شما بدبخت تر و بی پناهتر هستید.
یزید ای دشمن خدا! و پسر دشمن خدا! سوگند به خدا تو در دیده من ارزش آن را نداری که سر زنشت کنم و کوچکتر از آن هستی که تحقیرت نمایم، اما چه کنم اشک در دیدگان حلقه زده و آه در سینه زبانه می کشد. پس از آنکه حسین کشته شد و حزب شیطان ما را از کوفه به بارگاه حزب بی خردان آورد تا با شکستن حرمت خاندان پیغمبر پاداش خود را از بیت االمال مسلمانان بگیرد، پس از آنکه دست آن دژخیمان به خون ما رنگین و دهانشان از پاره گوشتهای ما آکنده شده است، پس از آنکه گرگهای درنده بر کنار آن بدنهای پاکیزه جولان می دهند، توبیخ و سرزنش تو چه دردی را دوا می کند؟!
اگر گمان می کنی با کشتن و اسیر کردن ما سودی به دست آورده ای، بزودی خواهی دید آنچه سود می پنداشتی جز زیان نیست. آن روز جز آنچه کرده ای حاصلی نخواهی داشت، آن روز تو پسر زیاد را به کمک خود می خوانی و او نیز از تو یاری می خواهد! تو و پیروانت در کنار میزان عدل خدا جمع می شوید، آن روز خواهی دانست بهترین توشه سفر که معاویه برای تو آماده کرده است این بود که فرزندان رسول خدا را کشتی. به خدا من جز از خدا نمی ترسم و جز به او شکایت نمی کنم. هر کاری می خواهی بکن! هر نیرنگی که داری به کار زن! هر دشمنی که داری نشان بده! به خدا این لکه ننگ که بر دامن تو نشسته است هرگز سترده نخواهد شد. سپاس خدا را که کار سروران جوانان بهشت را به سعادت پایان داد و بهشت را برای آنان واجب ساخت. از خدا می خواهم رتبه های آنان را فراتر برد و رحمت خود را بر آنان بیشتر گرداند، چه او سر پرست و یاوری تواناست».(2)
عکس العمل چنین گفتار که از جگری سوخته و دلی سرشار از تقوی نیرو می گرفت، معلوم است. سختدل ترین مرد هنگامی که با ایمان و تقوی روبرو شود، ناتوانی خود و قدرت حریف را می بیند و برای چند لحظه هم که شده است، از تصمیم گیری عاجز می گردد. سکوتی مرگبار سراسر کاخ را فرا گرفت، یزید آثار و علائم نا خوشایندی را در چهره حاضران دید، گفت: خدا بکشد پسر مرجانه را من راضی به کشتن حسین نبودم!..(3)،(4)

(1) . وقتی پیامبر اسلام مکه را فتح کرد، بزرگان قریش و در رأس آنان ابو سفیان، جد یزید، از گذشته خود پشیمان بودند و می ترسیدند که پیامبر آنان را مجازات کند، ولی حضرت به آنان فرمود:«بروید، شما آزاد شدگانید» زینب - علیها اسلام - با این بیان، اشاره به آن عفو بزرگ جد خود در مورد جد یزید دارد.
(2) . ابن ابی طیفور، بلاغات النساء، قم، مکتبه بصیرتی، بیتا، ص 12 – 23.
(3) . دکتر شهیدی، سید جعفر، قیام حسین علیه السلام، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1359 ه.ش، ص 187 - 189، با اندکی تغییر در الفاظ و عبارات.
(4) . گردآوری از کتاب: سیره پیشوایان، مهدی پیشوایی، موسسه امام صادق(علیه السلام)، قم، 1390 ش، چاپ بیست و سوم، ص 201.

http://makarem.ir/Maaref/?typeinfo=25&lid=0&mid=254074&catid=-2&start=1&PageIndex=0 منبع
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۲/۲۵ - ۰۱:۵۵
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)