ای دبیر جشنواره جان من قربان تو
هرچه دارم شعر در دیوان خود از آن ِ تو
گفته ای در هجو پارتی شعر از خود در کنیم
اسب پارتی را به نیش هجو خود چون خر کنیم
سال ها در می شود از بنده اشعاری قشنگ
گرچه می نامند بدخواهان ِمن آن را جفنگ
در خصوص پارتی بازی! شعرگفتم باقلوا
هجو کردم پارتی بازی را به قدر این هوا
گفته ام یک مثنوی تعداد ابیا تش دویست
گفته ام در هر دویست تا ، پارتی بازی خوب نیست
بنده مادر زاد خصم پارتی بازی بوده ام
توی گهواره به هجو آن قلم فرسوده ام
جد وآبادم ز نام آن فراری بوده اند
با عدالت درعوض مشغول یاری بوده اند
باز کردم تا زبان، مادر مرا تعلیم داد
بنده را از حق کشی و کار ناحق بیم داد
پای سفره گر پدر می خورد سهم خواهرم
هاپولی می کرد سهم بنده را هم مادرم
خواهرم را گر پدر می زد دو تا مشت و لگد
مادرم می زد مرا هم روز بعدش خیلی بد
گر پدر می داد فحشی را به دایی قنبرم
مادرم می داد مثلش را به عمه خاورم
عمه خاور تا که با مادر درشتی می نمود
دایی قنبر با پدر هم کار زشتی می نمود
گر که می خوردم زمانی یک ریال از مرتضی
یک ریال دیگری هم می زدم از مصطفی
تا دو تا می کرد تنبانش پدر ،این بنده هم
می گرفتم یک هووی دلربا بهر زنم
الغرض من با عدالت سال ها بودم رفیق
در عوض در حق خوری و پارتی بازی بیق ِ بیق
با عدالت رشد کردم از عدالت پر شدم
زیر بار این همه عدل و عدالت قـُر شدم
ای دبیر جشنواره هیچ می دانید ما
از طریق خانمم هستیم اقوام شما؟
همسر من عمه ی عموی دایی شماست
احترام قوم و خویشی خود که می دانی، رواست
با خبر کن داوران را هم از این امر خطیر
تا شوم مشمول لطف داوران ، حالم نگیر
برگزیده گر شوم عمری دعایت می کنم
دیدم هرجا سکه ای فوراًهوایت می کنم
از شما پنهان نباشد وضعم اصلاً خوب نیست
وضع جیبم دور از جان شما مطلوب نیست
بنده مشکل دار م و آن سکه ها مشکل گشاست
چشم امیدم به لطف و مهر و احسان شماست
قدر اشعارم نمی داند کسی غیر از خودم
بابتش هم کس نخواهد داد پولی لاجرم
سال های پیش هم با حسن ظن داوران
چند تایی شد نصیب من از این چیز گران
پس نباید بیش از این با چاکرت کل کل کنید
لطف فرموده مرا بار دگر اول کنید
شعر های تا ابد«جاوید » از آن ِ شما
سکه ها بی هیچ پارتی بازییی !از آن ِ ما