تمام زندگیم را دلتنگی پر کرده است........
دلتنگی از کسی که دوستش داشتم و عمیق ترین درد ها و رنج های عالم را در رگهایم جاری کرد!!!
دردهایی که کابوس شبها و حقیقت روزهایم شد......
دوری از تو وحسرتی عمیق به قلبم آویخت و پوست تن کودک عشقم را با تاولهای درد ناک
داغ ستم پوشاند.........
دلتنگی برای کسی که فرصت اندکی برای خواستنش برای داشتنش داشتم.......
دلتنگی از مرزهایی که دورم کشیدند و مرا وادار کردند به دست خویش از کسانی که
دوستشان دارم کنده شوم............
در آن سوی مرزها دوست داشتن گناه است
حق من نیست
به آتش گناهی که عشق در آن سهمی داشت مرا بسوزانند.......
--------------------------------------------------------------------------------------
گفتمش : دل می خری ؟
برسید چند؟
گفتمش : دل مال تو، تنها بخند !
خنده کرد و دل زدستانم ربود
تا به خود باز آمدم او رفته بود
دل ز دستش روی خاک افتاده بود
جای بایش روی دل جا مانده بود
------------------------------------------------------------
آمدی وه كه چه مشتاق و پریشان بودم
تا برفتی ز برم صورت بی جان بودم
نه فراموشیم از ذكر تو خاموشی بود
كه در اندیشه اوصاف تو حیران بودم
بی تو در دامن گلزار نخفتم یك شب
كه نه در بادیه ی خارمغیلان بودم
زنده می كرد مرا دم به دم امید وصال
ورنه دور از نظرت كشته هجران بودم
به تولای تو در آتش محنت چو خلیل
گوییا در چمن لاله و ریحان بودم
تا مگر یك نفسم بوی تو آرد دم صبح
همه شب منتظر مرغ سحر خوان بودم
سعدی از جور فراقت همه روز این می گفت
عهد بشكستی و من بر سر پیمان بودم
...............................................................
تو از دردی كه افتادست بر جانم چه می دانی؟
دلم تنها تو را دارد ولی با او نمی مانی
تمام سعی تو كتمان عشقت بود در حالی
كه از چشمان مستت خوانده بودم راز پنهانی
فقط یك لحظه آری با نگاهی اتفاق افتاد
چرا عاقل كند كاری كه بازآرد پشیمانی؟
.............................................................