فراموش کردم
رتبه کلی: 644


درباره من
خواستم از خودم بگویم

دیدم اگر نگویم بهتر است

اگر بخواهم از خودم بگویم باید که بمانی

پس برای تو که نمیمانی

همان بهتر که ندانی.......



گاهی مجبور میشوی دوستی را کنار بگذاری...
بی هیچ دلیل قانع کننده ای برای او...
اما تو که خود خوب میدانی چرا این کار را کرده ای...
پس چه سخت است تو بدانی و نتوانی بگویی...
و چه سخت تر برای او که نمیداند و قضاوت هم میکند...


کوتاهترین قصه دنیا رفت.....



میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد ...




نه ....اشتباه نکنیـــــد !هیـــچ چیـــز ....از هیــــچ کس ؛بعیـــــد نیســـــــت ... !!!




تو سنگی!

و من یک تکه شیشه!

"سنگ بودن تو" شاید که شوخی باشد

"ولی شکستن من"

جدی است!




آنقدرعاشقانه زندگی خواهم کرد

که اگر

روزی....

رازهایم فاش شود بغض دنیا را در هم بشکند..




ما گذشتیم و گذشت

آنچه تو با ما کردی

تو بمان با دگران وای به حال دگران





از خـ ــوبــها بیشتــر مـترسـم

یکــ روز تـــو خــ ـوب من بود





یاد گرفتـــه ام انسان مدرنی باشــــم
و هر بار که دلتنـــــــگ میشوم
بـه جای بغـض و اشــــک
تنها
به این جمله اکتفا کنم
...
که هوای بـد ایــن روزها آدم را افسـرده میکنـد ...!!!





شخصیت منو با برخوردم اشتباه نگیر.

شخصیت من چیزیه که من هستم،

اما برخورد من بستگی داره به اینکه تو کی باشی





بــرایـــت مــیــنــویســم دوســتــت دارم
مــیــدانم کــه نــمــیــدانــی
ولــی مــیــدانــم کــه مــیــخــوانــی آرزویــم ایــن اســت کــه نــخــوانــده بــدانــی !





ایــــــن روزها ...
هـــــــر نفـــس ،
درد اســـت که میکشـــم !!!

ای کــاش یا بـــــــــــودی ،

... یـــــا اصـــلا نبودی !!!

ایـــــن که هســـتی

و کنــــارم نیســــتی ...

دیـــــــــوانه ام میکنــــــــــد




و این قصه ادامه دارد........ تنهایی




من فکر میکنم
موجودات دو دسته اند: جاندار و غیره
و
جانداران دو دسته اند: آدم و غیره
و
آدمها هم دو دسته اند: من و غیره
من
هیچکدام از این دسته ها را
نمیشناسم، به جز
«من»
که این یکی را اصلآ نمیشناسم.
شاید «من» جانداری... آدمی... غیره ای... چیزی باشم...


تنهـــــایی

نام دیگر پاییــــــــــز است

هر چه عمیق تـــــــــر

برگریزان خاطره هــــــایت بیشتـــــــــــر



خیالت آسوده راحت برو.. اینجاهمه چیز آرامست فقط ی دیوانه بیهوده اشک میریزد


آهای ایوب کجای؟ ؟ ؟ بگذار ازصبر برایت بگویم




و من و این تنهایی

گره خورده ایم به هم...



نه چتر با خود داشتی...

نه روزنامه...

نه چمدان...

عاشقت شدم...

از کجا باید میدانستم مسافری؟؟؟







این روزها خودم به قدر کافی سیگار

برای دود کردن دارم

تو دیگر کبریت برای آتش زدن روح و روانم نکش لعنتی



اسباب بازیهایش راداشت جمع می کرد،


ماتم برد!

وقتی

"دلم "

را میانِ آنها دیدم !!!






خدایااا میشه بگی درس عبرت چند واحده؟ هر چی پاس میکنیم تموم نمیشه.






اون بی وفایی هستم
که در صداقت و وفا کم نذاشتم و لابد اینجور شد که شدم
بـــــــــــــی وفــــــــــــا






"زندگی" بـه من آموخـت . . .

آدمها نـه " دروغ " می گویند

نه زیر " حرفشان " می زنند .

اگر " چیزی " می گویند . . .

صرفا " احساسشان " درهمان لحظه سـت

نبـایـد رویش " حساب " کرد








"یه لیوان از تو اون کابینت بردار

+ خب.

- پرتش کن زمین.

+ خب.

- شکست؟

+ آره.

- حالا ازش عذرخواهی کن.

+ ببخشید لیوان. منظوری نداشتم.

- دوباره درست شد؟

+ نه

- متوجه شدی . . .!!؟؟؟"









برای بعضیااا محبت مثل فیلم خارجی بدون زیرنویس می مونه؛نمیفهمنش!






من
بی تو
شعر خواهم نوشت
تو بی من
چه خواهی کرد؟
اصلا
یادت هست
که نیستم...؟!





یه روزایــــــــی
یه شبــــــــایی
به یه ادمای خاصــــی خیـــلی احتیاج داری
گوشیتو بر میداری شمارشـــــو بگیـــــری
اما میــــــدونی بی فایــــدس
اینقدر دلگــــیرو دلتـــــنگی که یهو بخـــودت میای
میبینی خیره شدی به یه صفــــحه ی خالــــی بیجواب
اشــــکات ســــرازیر شدن












هیــشکی بعـــدِ هیــــشکی نــــــــــــــمُرده
ولـــــــــی
خیـــــلیا بــــعدِ خیـــــــلیا دیـــگه زنـــــــــدگی نــکردن...!

سعدی قرن ها پیش حادثه تایتانیک را سروده بود + متن شعر

منبع : http://www.my.3eke.ir/entries/191
درج شده در تاریخ ۹۱/۰۴/۱۳ ساعت 12:39 بازدید کل: 650 بازدید امروز: 196
 

در گلستان سعدی شیرازی، باب عشق و جوانی، یک مثنوی عاشقانه آورده شده است که پدر داستان عاشقانه ی معروف تایتانیک است.
ادبیات و فرهنگ غنی ما سرشار از مفاهیم و مضامین نابی است که متاسفانه نه تنها ندیده و نشنیده و نشناخته ایم بلکه با نمونه های بیگانه ی آن بیشتر آشنا هستیم و از فرهنگ ناب خویش باز مانده ایم. باعث تاسف است که جوانان ما با اثری چون گلستان سعدی بیگانه اند.
می توان به جرات ادعا کرد این کتاب یکی از بهترین نثر های جهان و شیرین ترین نثر پارسی است. اثری به غایت هنری و آموزنده و جذاب که افتخار زبان فارسی ماست. گلستان حکایت زندگی است، با تمام فراز و نشیب های آن. تجربه ی شخصی من در مطالعه ی این کتاب ارزشمند وصف ناشدنی است.
با مطالعه ی این کتاب هم زبان مادری تان را بهبود خواهید بخشید و هم درس های گران بهای زندگی خواهید آموخت. شایان ذکر است که ترجمه ی این کتاب قرن ها در کلیساهای انگلستان یکی از کتاب های درسی بود و از این جهت اولین اثر ادبی پارسی است که به زبان بیگانه ترجمه شده است.
همانطور که در ابتدای مطلب آمد، سعدی هفت قرن پیش در اثری به یاد ماندنی داستان عاشقانه ای را به تصویر کشیده است که در سال ۱۹۹۷ میلادی دست مایه عاشقانه ی فیلم سینمایی تایتانیک بود.
داستان از آنجا شروع می شود که جوانی پاکباز همراه با معشوق زیبای خود در قایقی بوده است که در گرداب گرفتار می شوند و با هم به درون دریا می افتند. هنگامی که قایقران قصد نجات او را داشته است از بین موج ها می گوید که مرا رها کن و یارم را نجات بده و در اثر این فداکاری کشته می شود… در واپسین لحظات جملاتی می گوید که خودتان باید بخوانید.
این اثر فخیم و عاشقانه ی ناب در زیر آمده است:
 

جوانی پاکباز پاکرو بود با پاکیزه رویی در کرو بود
چنین خواندم که در دریای اعظم به گردابی درافتادند با هم
چو ملاح آمدش تا دست گیرد مبادا کاندر آن حالت بمیرد
همی گفت از میان موج و تشویر مرا بگذار و دست یار من گیر
در این گفتن جهان بر وی بر آشفت شنیدندش که جان می داد و می گفت:
حدیث عشق از آن بطال منیوش که در سختی کند یاری فراموش
چنین کردند یاران، زندگانی ز کار افتاده بشنو تا بدانی
که سعدی راه و رسم عشقبازی چنان داند که در بغداد تازی
اگر مجنون لیلی زنده گشتی حدیث عشق از این دفتر نبشتی
 
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۴/۱۳ - ۱۲:۵۱
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)