عشق را مي توان چنين تعريف کرد: عشق يک احساس شديد عاطفي ست که به صورت پنهان و آشکار نسبت به فرد ديگري که معمولاً جنس مکمل (جنس مخالف) است، ابراز مي شود. با توجه به اين که زن و مرد مکمل هم بوده و همديگر را تکميل مي کنند، به جاي ذکر جنس مخالف، بهتر است بگوييم جنس مکمل، عشق يک وضعيت کاملاً پيچيده و چندبعدي است. مبادله ي مهر و محبت، يک نياز انساني ست. براي اين که دوست مان بدارند، مي بايست ديگران را دوست بداريم. عشق به جنس مکمل، پديده ي شگفت انگيز و بسيار ارزشمندي ست که زندگي افراد را سرشار از نشاط و شادماني مي کند. عشق انسان را متحول مي کند و به او شجاعت و جسارت مي بخشد و ترس، کم رويي و... را از بين مي برد. عشق باشکوه، دريچه اي ست به نيروي بي کران هستي؛ عشق، بالاتر از هر چيز بوده و حد و مرزي ندارد و انسان را افسون مي کند آرامش و قرار او را مي ربايد. هر کسي از عشق، احساس و درک خاصي دارد. «اريک فروم»، روان شناس نامدار مي گويد: «عشق، احساس شخصي ست که هرکس فقط خودش آن را مي تواند درک کند.» «فرويد» مي گويد: «انسان سالم، کسي است که هم بتواند خوب کار کند و هم خوب عشق بورزد.» «پائولوکوئيلو» مي گويد: «عشق، آن چيزي ست که «روح جهان» را وادار به دگرگوني و تکامل مي کند.» «ماريا کوري» مي گويد: «زندگي بدون عشق، خالي از نشاط و شادماني ست.» انسان هاي سالم، استعداد عاشق شدن را داشته و عملاً طعم شيرين عشق را مي چشند. نياز جنسي، يکي از نيازهاي اساسي و فيزيولوژيک انسان هاست که پسران و دختران، مردان و زنان را به سوي هم مي کشاند. دختران و پسران در سنين نواجواني، بيش تر تحت تأثير احساسات ناپايدار و هيجان هاي زودگذر، وارد قلمرو عاطفي يکديگر شده و ماجراهاي عشقي به وجود مي آورند. در اين ماجرا، نوجوانان و به ويژه دختران توقع دارند که روابط عشقي و عاطفي آنان به ازدواج ختم شود، بدون توجه به اين که اين ازدواج در اين سن و با اين شرايط، درست است يا نادرست، معقول است يا نامعقول، به موقع است يا بي موقع! اين عشق ها و ازدواج ها معمولاً آخر و عاقبت ندارند و در بيشتر مواقع با شکست روبه رو شده و به طلاق و جدايي منجر مي شوند. بايد توجه داشت که برخي ازدواج ها علاوه بر تداوم نسل و رفع نيازهاي احساسي، عاطفي و جنسي، به علت گريز از تنهايي، ترک خانه ي پدري، کسب ثروت و مکنت و ارتقاي شغلي و موقعيت هاي اجتماعي، داشتن فرزند و... صورت مي گيرد. عشق همانند هر پديده ي ديگري، تحت تأثير عواملي ست که باعث پايداري يا زوال آن مي شوند. در هر عشقي سه عامل «صميميت»، «جذابيت و هيجان» و «تعهد» نقش اساسي و محوري در زندگي مشترک بازي مي کنند به طوري که فقدان يک يا دو عامل باعث مي شود که عشق واقعي بين زن و شوهر برقرار نشده و تدوام پيدا نکند. حال ببينيم که سه عامل ذکر شده در انواع عشق ها چگونه ظاهر شده و چه نقشي را به عهده دارند: * عشق رومانتيک: در عشق هاي رومانتيک، صميميت و جذابيت بين زن و مرد وجود دارد اما دو طرف نسبت به هم تعهدي ندارند. * عشق افلاطوني: در چنين عشق هايي صميميت و تعهد وجود دارد ولي از جذابيت و ميل جنسي، اثر کم تري ديده مي شود. * عشق ظاهري: در عشق هاي ظاهري، پختگي لازم براي ايجاد روابط مؤثر بين دو طرف وجود ندارد. طرفين ممکن است تظاهر به عشق و دلدادگي کنند، در حال که از صميميت عميق و تعهد واقعي خبري نيست. * عشق پوچ: در عشق هاي پوچ، از صميميت و جذابيت واقعي خبري نيست و هر دو زوج يا يکي از آنان، به شدت نسبت به ديگري احساس مالکيت کرده و سعي مي کند همسرش را تحت نفوذ خود قرار دهد و با کنترل، اعمال زور و فشار، تعصب ورزي، سلب آزادي و اختيار همسر، عملاً اعتماد به نفس او را به حداقل مي رساند. کسي که اين نوع تفکر را دارد، فرد سالمي نبوده و بيمار به حساب مي آيد. * عشق يک طرفه: همان طور که از اسمش معلوم است، يکي از طرفين از مهر و محبت ديگري، يا خبر ندارد و يا پذيراي عشق او نيست. اين چنين عشق هايي به هيچ جا نمي رسد چراکه عاشق به صورت مجازي، معشوق را مخاطب ذهني خود قرار مي دهد، با او حرف مي زند، به جاي او فکر کرده و تصميم گيري مي کند. اين نوع عشق ها محکوم به شکست هستند. * عشق دروغين: در اين نوع عشق، از تعهد و صميميت واقعي خبري نيست. يکي از طرفين به خاطر زيبايي، پول، شهرت يا موقعيت اجتماعي طرف ديگر، جذب او شده و به عشق و دلدادگي تظاهر مي کند. اين نوع عشق ها عاقبت به خير نمي شوند. * عشق لحظه اي: جذابيت و هيجان در اين عشق ها نقش اصلي را به عهده دارد و از دو عامل ديگر، اثري ديده نمي شود. اين نوع عشق ها کوتاه مدت و کم دوام بوده و بي حاصل هستند. * عشق ابلهانه: به طوري که از اسمش بر مي آيد، هيچ تناسبي بين ويژگي هاي طرفين وجود ندارد؛ درست مثل اين که چوپاني عاشق دختر پادشاه شود! ممکن است جذابيت ظاهري يا معروفيت و قدرت، اساس اين نوع عشق ها را تشکيل دهد. * شيفتگي يا عشق کاذب: بسياري از افراد، شيفتگي را با عشق واقعي اشتباه مي گيرند. در اين نوع رابطه، يکي از طرفين تمام زيبايي ها، خوبي ها و نيکي ها را در فرد مورد علاقه ي خود مي بيند وعيب و نقص و حتي ناهنجارهاي ديگري را يا نمي بيند و يا به آن ها اهميت نمي دهد. در عشق هاي کاذب، يکي يا هر دو طرف نسبت به هم، وابستگي شديد پيدا مي کنند. اين نوع رابطه، دوام زيادي نخواهد داشت. * عشق واقعي: در عشق هاي واقعي سه عامل «صميميت»، «جذابيت و هيجان» و «تعهد» بر روابط زوج ها حاکم است. عشق واقعي سرشار از شور، نشاط و رضايت است. عشق واقعي از درون مي جوشد. قبول مسؤوليت، خواهان رشد و تعالي، احترام به استقلال، آزادي، رفاه و شادي، به نيازهاي هم توجه کردن، در سختي ها ونا اميدي ها در کنار هم بودن و باقي ماندن، ابراز صميميت، وفاداري و حمايت بدون قيد و شرط و از حضور هم لذت بردن و از غيبت ديگري احساس بدي نداشتن، هم بستگي، نه وابستگي و... از علائم ديگر عشق واقعي به شمار مي رود. عشق ورزيدن همانند ديگر مهارت ها، آموختني و يادگرفتني است. افرادي که عشق ورزي را به خوبي ياد نگيرند، آن را گدايي خواهند کرد! در ظهور عشق و ازدواج موفق، بلوغ فکري، رشد عاطفي و بلوغ سني چه نقشي دارد؟ آيا فردي که ازدواج مي کند داراي تفکر سازمان يافته است؟ آيا مي تواند با مسائل و مشکلات، به درستي مواجه شود؟ در مواجهه با موانع و مشکلات، با ديگران به ويژه متخصصان مشاوره مي کند؟ يا در برخورد با مشکلات، با انديشه و هدفمند عمل مي کند يا بدون تفکر وبه سرعت وارد عمل شده و آن چنان را آن چنان تر مي کند؟ هيجان هاي خود را به درستي نشان دادن و به موقع آن ها را مديريت و کنترل کردن، نشانه ي بلوغ فکري به حساب مي آيد. در مورد بلوغ سني و رشد عاطفي بايد گفت براي اين که دختران و پسران زندگي مشترک موفقي بسازند، نياز دارند تجربه هاي لازم را داشته باشند. زوج هايي که در سنين پايين و قبل از کسب مهارت هاي لازم ازدواج مي کنند، به علت اين که تجربه و پختگي لازم را ندارند، نمي دانند چگونه با موانع به درستي برخورد کرده و بر احساس ها و عواطف خود مديريت کنند و با مسائل، بدون تفکر لازم برخورد مي کنند، در حالي که زوج ها هرچه باتجربه تر و آگاه تر باشند، مي توانند با هم ارتباط بهتري برقرار ساخته و زندگي موفقي را به وجود آورند. به همين سبب، ازدواج در سنين پايين از طرف مشاوران و روان شناسان، توصيه نمي شود.