سلام
خوبی؟
البته فکر نکنم باشی...
فکر نکنی جوابتو ندادمو اومدم سرگشاده بنویسم نه حرفام زیاد بود نمیشد خودمم از این کارا متنفرم...
نمی دونم چی بگم...
تنها چیزی که منو به دنیا نگه داشته بود تو بودی و هستی
حتی گریه نمی تونم بکنم
گیج گیجم
یه جورایی انگار باور نکردم و نمیفهمم
دیوونه شدم
کم کم داشتم حس می کردم دارمت تا اینکه اولین بار کاری کردی که هیچ وقت حتی فکر اینم نمیکردم
بعد شد چند بار...
حتما از قصد نبوده اما واسه من مهم بودن...
آخرم که راحت بخاطر یه دلیل کوچیک گفتی حاضری همه چیو تموم کنی
بعد فکر کردم...
دیدم راست میگی
احتمالش اونقدرام کم نیست که نشه
نباید وابسته بکنمت به خودم
چون تحمل دیدن نخندیدنتو ندارم چه برسه...
گفتی به خاطر منه که ضربه نبینم
خیلی مهربونی
من هیچ وقت نخواستم حرفاتو نشنوم
تو اشتباهت اونقدرا بزرگ نبود
اما راست میگفتی که شاید نشه
و من نباید خود خواه باشم...