درباره من

ای گره قبای تو ، راه گشای عالمی
دست سخاوتت زند ، قفل به بابِ هر غمی

ای که زکفش پینه ات ، پاره شود لباس غم
ای که ردای فقر تو ، فخرجهان وآدمی

گوشه ی زخم زلف تو ، مرهم جانِ خستگان
آب حیات سالکان ، نزد کرامتت نمی

شاه ولایتی ودر مُلک تو بندگی کند
مست وخمار وهوشیار ، ساقی وساغرجمی

دعوی وحکم وداد تو روز بدان کند سیه
چون به تراز عدل تو ، بیش نباشد و کمی

دست ولایت تو شد ، سایه ی باغ آفتاب
شمع شبان تارِ تو ، نور دهد به عالمی

ناله و چاه وآهِ تو ، گریه و نخل وماه وتو
نیمه شب است و راه وتو ، آب وغذا و درهمی  

درج شده در تاریخ ۹۲/۰۵/۰۷ ساعت 00:52

کاربران آنلاین (0)