در میانِ نبودنتانگشتانی دارم ،برای نوشتن ثانیه های فراریمو چشمهایی که باران را از بَر می خوانند وُسَری که بی تو درد می کند باید بنویسم از دیاری که نیستیاز صدایی که می شنوم در نبودنتاز لحنِ مهربانی که جان می گیرم واز توهمِ آغوشت ،رنگ از رویِ ساعتهایم می پَرَددیوارهایی پر از خط خطیخط خطی های...
احساس میکنمدستانم دیگر به قدر کافی جوان نیستندنشان به آن نشانکه روز های خوبآرام آراماز کف دستانم سُر میخورندو پرت می شوند به زمان های ماضیاحساس میکنم کمی از زندگی را کم آورده اممثلا از ازل تا آغاز را !حالا هی تلقین کنم به خودم ماه و ستاره وآسمان و بهار راروزی عاقبت همه چیز، پاییز خواهد شدنه ؟ . . .م...
یکی بهم گفت:بهت خیانت میکنه
گفتم:میدونم
گفت: این کارش یعنی دوست نداره
گفتم:میدونم
گفت:اون یه روزی واسه همیشه تنهات میزاره
گفتم:میدونم
گفت:پس چرا دوسش داری؟چرا باهاش میمونی؟
گفتم:این تنها چیزیه که نمیدونم...
 ...
خیلی نـــــــــامردی
چه حریصانه مرا بوسیدی
و چه وحشیانه رختم را دریدیو من چه عاشقانه دست بر هوسهایت کشیدماما کاش میفهمیدی که زنتا عاشق نباشدنمی بوسد ...نمی بوید ...و تسلیم نمی کند رویاهای عریانیش را
بـَعد از...