نوشته هايی که حمید عزیز بعد از زخمی شدن در عملیات بدر از ناحیه پا در بیمارستان جم به مسئول اطلاعات و عملیات لشکر 31 عاشورا نوشته بود
برخیز که آهنگ سـفر بایـد کـرد
چون موج زبحر خون گذر باید کرد
بر درگه دوست نقد جان باید ریخت
در مسلخ عشق ترک سر باید کرد
کریم جان گرچه مسئول مائی
عزیز تر از جانمی برادر بزرگ مائی
سلام گرمم از جم برشما باد
لعنت همه شما بر صدامیان باد
چه خوش است دوباره به جبهه برگردم
پیش شماها دوباره آزادانه بگردم
کریم جان مردانه به جاده رسیدیم
نمی دانم چی شد به آنجا نرسیدیم
گفته بودی برایت ماشین بیارم
ماشین ده نبود چه برسد تریلی بیارم
بسـی خوشحالم که زنده ای
و الا حوصله گریه کردن ندارم
خوب می دانم چه جوابم می دهی
گیفون یاخچدی هنوز
از جم سلام گرمم به بچه هایت می فرستم
اگر یک پا پیدا کنم به دیدارتان برمیگردم
یک ماه ما یک سال گذشت
ناراحت نیستم چون یاران از دجله گذشت
کریم جان شماها شهیدان آینده انقلابید
مواظب بچه ها باش که رهروان را ه کربلایند
صمد بهمن یعقوب حاجی به لقاءالله پیوستند
چون آنان بندگان خالص خدا بودند
از مهدی داودی تشکر جانانه خواهم کرد
گر ببینم جانم را فدای جانش خواهم کرد
کریم جان منتظر جراح اعصابیم هنوز
نمی دانم چه بی خیالند تازه می آیند هنوز
از درد رگ پایم هر دقیقه ده بار به هوا می پرم
اگر اسماعیل خوش اخلاق شود همه را از یاد می برم
اسماعیل منصور سهراب مصطفی بهر حالم تلفن زدند
کریم جان جمع کن اینها را باید به جنگ بروند
مبادا تسویه حساب به آنان دهی
با اتوبوس روانه خانیشان کنی
به صفر علی اسد بیکی علی پرستی محمدی ابرقدرتها سلام می فرستم
دیگر طلب بخششم سلامم را از دور می فرستم
اگر دلتان نخواست جوابم دهید
لا اقل یک نامه خالی برایم پست دهید
بخدای یکتا می سپارمتان
تا اینکه ببینم انشاء اله در کربلا رویتان
بنی آدم اعضای یکدیگرند
سر پرتاب موشک به بغداد روی هم می پرند
توانا بود هر که دانا بود
صدامیان از بغدادبه سامرا فراری بود
چو بینی مجروحین در اطاق خوابند
صدا مکن بگذار همیشه بخوابند
چو بینی که نابینا و چاق است
اگه حولش دهی خیلی گناه است
یکی را در بند می بینی مخند
برو باند زخم تیرت را محکم ببند
چو بینی خانم پرستار خندان است
سخن مگوی که اعصابش حرکان است
خوشا به حالشان که دلسوزند
دلشان با این اخلاق به حال ما همیشه می سوزد
چنین گفت رستم به اسفندیار
که جراح شده ام برو مریض سرحال بیار
مگر ندیدی که جراح خوش اخلاقم
افسوس که مریضانم بد اخلاقند
گر نباشد این حرف من باور تو را
خواهید دید در اطاق عمل آخر مرا
دوست دارم زود عمل شوم جبهه روم
مثل اینکه برای عمل به بیمارستان دیگر روم
جراح اعصاب جم زیاد است
افسوس تهی از دستگاه اعصاب است
بیست روز در انتظار جراح اعصابیم
تازه آیند گویند دستگاه نداریم
بهر بهبودی باید به بیمارستان دیگر روم
ترسم آن هم با پای خود پیاده روم
اطاق ما ترافیگ ملاقات است هنوز
دور هر تختی پر از برادران با وفاست هنوز
گنار تخت ما تهی از برادران است
می دانم که خدا بالای سرمان است
از دست دلتنگی به اطاق دیگر می روم
این اطاق هم مثل ترافیک اطاقمان است
ملاقاتی من همیشه زود گذر است
بسی خوشحالم که تلفن با من است
ز ایرانشهرگرگان مشهد به ملاقات آمده اند
افسوس که پدرم فقط یک بار آمده است
همه تلفنی گویند به دیدارت می آئیم
مثل اینکه زودتر ازآنان به دیدار می روم
در این مدت معلوم شد کی خواهان من است
دیگر انتخاب شده اند با وفایان با منند
بغیر از خدا از کسی انتظار ندارم
آخر این هم یک خواستن است
باز هم در انتظار روز شنبه ایم
هر چهار تا در انتظاریم گربرویم با هم رویم
ما روزو شب ز درد به خود می نالیم
بهه بهه چه پزشگان بی خیالی داریم
گرچه عید نوروز برایمان سخت گذشت
تحمل درد برایمان چند برابر گذشت
در این تعطیلات پزشگان بی خبر از مایند
شاید از درد ماخبر دارند نمی آیند
بهر بهبودی رو به پرستار آورده ایم
چه خوش اخلاقند مثل اینکه تازه آمده ایم
درمان هر دردی روز شنبه است
گرچه تا شنبه صد شنبه دیگر است
ما با درد و رنج در انتظار پزشگانیم
پزشگان خوش اخلاق و از سفر بگشتگانیم
روز شنبه گی می رسد در انتظار سرورانیم
سروران و پزشگان از درد بیخبرانیم
نماینده بنیاد شهید پزشک روحیه ماست
چون بغیر ازخدا شاد کننده دل ماست
باشد که هر روز به ما سر می زند
در هر اطاق یک دقیقه نمی ایستد زود می رود
بهر راه رفتنم دو تا عصا آورده است
دیگر سرمایه دارم دو هم تا قبلا" آورده است
روز سیزده بدر است امروز روز ما
روز تلخ و شیرین ماست امروز روز ما
ز درد رگ پاهایم نمی دانم کجا روم
دیگر دوست دارم با سرعت 120 با پاهایم روم
جواب پزشگان برایم زود است هنوز
مثل اینکه تازه عمل جراحی دارند با ما هنوز
به خیالم این هفته در شهر خودمانیم
انگار یک هفته دیگر نیز باید بمانیم
دوست دارم رفتنی با هواپیما روم
به خاطراین حاضرم صد کیلومتر با پاهایم روم
نه ما از آن بدشانسدارانیم که
نمی گذارند حتی پای پلگان هواپیما رویم
گرچه پناه به اتوبوس و قطار آورده ام
اما اگر مارا با هواپیما برند جون صادق نمی آیم
ز سوی بعثیون تیری رها شد
به دو پای ما خردو رها شد
افتاده ام شب وسط جاده نگران آینده ام
مشتاق جنگیدن جنگ تازهام
افسوس تهی شد سلاح از دستانم افتاد
ناگه پر شد از خون رنگارنگمان
بوی خوش باروت با خون هم آواز گشته بود
تن ضعیف ما لرزان تیران سرخ گشته بود
گرچه از هر طرف ناله ای به گوشم میرسید
همراه با ذکر خدا یا امام الزمان میرسید
افتاده ایم ناله کنان باز جویای حال همدیگریم
آخر ما یاران با وفای همسنگریم
ماموریت برآن بود به پل برسیم
همراه تخریبچیها با انهدام به مقصد برسیم
گرچه در صد متری پل از یاران جا مانه ایم
با دیدن پل خیالم بر آن شد که در مقصدیم
شب هنگام صدای الله اکبر یاران ز گوشم میرسید
زفتح شادی صدا از خاک ریز بعثیون میرسید
چون شد روز خبر تلخی رسید
خبر تلخی که نمی باید می رسید
خبر ز عقب نشینی تاکتیکی رسید
یاران خسته و ناراحت بی خبر از ما به مبداء رسید
مجروهیم ما بین دو نیرو جا مانده ایم
ناراحت نبودیم چون با خدا مانده ایم
کشیدیم خودمان یک کیلومتر سینه خیز
افسوس که از یاران جا مانده ایم
یاران با مشاهده سوی ما شتافتند
با یک قطره آب دل خستیمان را شاد ساخته اند
بعضی از شهیدان و مجروحین جا مانده اند
خوشحالم که تنها نماندند و با خدا ماندند
اسم عملیات را بدر نامیدند
چونکه مجروحین زیادی خوابیدند.
والسلام برای شادی شهداء صلوات