درباره من کارشناسی ارشد - شغلم ....
خداوند همیشه چند برابر بیشتر از زحمتو سختی که کشیدم بهم کمک کرد ... بهترین تجربه زندگیم اینه که به خدا توکل کردم و به ائمه اطهار توسل از فرش به عرش میبرنت دیدم که میگم آن کشته که بردند به یغما کفنش را تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را خون از مژه میریخت به تشییع غریبش آن نیزه که میبرد سر بی بدنش را پیراهنی از نیزه و شمشیر به تن کرد با خار عوض کرد گل پیرهنش را زیباتر از این چیست که پروانه بسوزد شمعی به طواف آمده پرپر زدنش را *** آغوش گشاید به تسلای عزیزان؟ یا خاک کند یوسف دور از وطنش را؟ خورشید فروزان شده در تیرگی شام تا باز به دنیا برساند سخنش را یکبار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد ، پس نگو نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست قبول ندارم گرچه جسم به ظاهر خسته است ولی دل دریاست تاب و توانش بیش از اینهاست دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد باشد ! دوست خواهم داشت بیشتر از دیروز باکی ندارم از هیچکس و هرکس که تو را دارم عزیز ! یه روز از همین روزا روی شب پا میزارم روی قاب لحظه ها عکس فردا میزارم تا که خوب خوب بشه زخمهای دلواپسی عشق و مرهم میکنم روی دل ها میزارم تمام راه ظهور تو با گنه بستم دروغ گفته ام آقا که منتظر هستم کسی به فکر شما نیست راست می گویم دعا برای تو بازیست راست می گویم اگرچه شهر برای شما چراغان است برای کشتن تو نیزه هم فراوان است من از سرودن شعر ظهور می ترسم دوباره بیعت و بعدش عبور می ترسم من از سیاهی شب های تار می گویم من از خزان شدن این بهار می گویم درون سینه ما عشق یخ زده آقا ت تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا کسی که با تو بماند به جانت آقا نیست ب برای آمدن این جمعه هم مهیّا نیست ******************* عاشق آن نیست که در کوی تو رسوا نشود چادرِ عصمتِ او وقفِ زلیخا نشود دل به دریا زدن و دم نزدن می خواهد ور نه هر لاف زنی مردِ خطرها نشود از پس پرده ی غیبت به در آ ای مه ناز درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود *************** گفتند چرا سنگ گفتیم مگر در آن صبح غریب اولین نقش ها و کلمات را اجداد بیابانگردمان بر سنگ نتراشیدند مگر کافی نیست که نانمان هنوز از زیر سنگ بیرون می آید و ناممان شتابان می رود که بر سنگ نوشته شود. سنگمان را کسی به سینه نزد و سرمان تا به سنگ نخورد آدم نشدیم. |
آلبوم:
love
دوستِ صمیمیام
دوستِ صمیمیام
عدل
تو را بانو نامیدهام.
با من حرف بزن بانو.
مرا چشمی ست خون افشان ز دست آن کمان ابرو
روزی که تو را دیدم
بگذار دولت عشق را بنیان گذارم
ای بانوی نخستینِ شعرم!
تو را زن می خواهم آن گونه که هستی
همیشه چیزهایی را که نداشته ام بیشتر دوست داشته ام مثل تو
بانوی من
عشق آن است که
من دوستت دارم
.......
دیروز تو را به خواب دیدم.. و انگار تکه نباتی بودی..
در عصری که خدا بار از آن بربست
هوس تو را دارم
بانوی من !
من همانند دیگر عاشقانت نیستم، بانوی من!
مرا یارای آن نیست که بی طرف بمانم
و من دوستتتتتت دااااارم
خنده هایت نوید آزادیست ،تک تکش را کتاب خواهم کرد
دلم او را ....قشنگه حتمنی بخونین
جهان چیزی شبیه موهای توست سیاه و سرکش و پیچیده،
در آخرین پیامت از من پرسیده بودی که چه سان تو را دوست دارم؟
حق با بهار ماست
دوست داشتنت را میگویم ..
دعای فرشته خداوند بدرقه راهتان
پیش از آنکه معشوقه ام شوی
......
با تو در من یک نفر هر شب شمالی میشود
خنده ات طرح لطیفیست که دیدن دارد
چه حالی میدهد دستت به دستِ یار بگذاری ..قراری خیس در بارانِ گندمزار بگذاری
هیچکس جز خودت نمیتونه حالت رو خوب کنه
یا مرا دعوت نکن یا سورو ساتی هم بیار
من را نگاه کن که دلم شعله ور شود
"چه مرگت است دیوانه جان؟
عزیزم دستت را بفشارم یا میفشاری؟
شاهبانو! میشود باشم وزیر ِ عاشقت؟
از قوی بودن خسته ام
دوستان عزیزم عیدتون مبارک
زیرِ نم نم باران بیشتر میخاهمت
فرصتی نیست به جز فرصت آخر که منم
چه جای خوبیه آغوشت برای دردهای من
جوووووووووووووووونم
رستاخیز یعنی دل آدم ها ...
من بوسهها را به خاطر خواهم سپرد
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالیست
........................... ؟
|
سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg. کاربران آنلاین (0)
|