فراموش کردم
رتبه کلی: 386


درباره من
کارشناسی ارشد - شغلم ....

خداوند همیشه چند برابر بیشتر از زحمتو سختی که کشیدم بهم کمک کرد ...

بهترین تجربه زندگیم اینه که به خدا توکل کردم و به ائمه اطهار توسل از فرش به عرش میبرنت دیدم که میگم




آن کشته که بردند به یغما کفنش را
تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را

خون از مژه میریخت به تشییع غریبش
آن نیزه که میبرد سر بی بدنش را

پیراهنی از نیزه و شمشیر به تن کرد
با خار عوض کرد گل پیرهنش را

زیباتر از این چیست که پروانه بسوزد
شمعی به طواف آمده پرپر زدنش را
***

آغوش گشاید به تسلای عزیزان؟
یا خاک کند یوسف دور از وطنش را؟

خورشید فروزان شده در تیرگی شام
تا باز به دنیا برساند سخنش را




یکبار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد ، پس نگو


نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست


قبول ندارم گرچه جسم به ظاهر خسته است ولی دل دریاست


تاب و توانش بیش از اینهاست


دوستت دارم و تاوان آن هرچه باشد باشد !


دوست خواهم داشت بیشتر از دیروز


باکی ندارم از هیچکس و هرکس که تو را دارم عزیز !


یه روز از همین روزا روی شب پا میزارم روی قاب لحظه ها عکس فردا میزارم


تا که خوب خوب بشه زخمهای دلواپسی عشق و مرهم میکنم روی دل ها میزارم


تمام راه ظهور تو با گنه بستم
دروغ گفته ام آقا که منتظر هستم

کسی به فکر شما نیست راست می گویم
دعا برای تو بازیست راست می گویم

اگرچه شهر برای شما چراغان است
برای کشتن تو نیزه هم فراوان است

من از سرودن شعر ظهور می ترسم
دوباره بیعت و بعدش عبور می ترسم

من از سیاهی شب های تار می گویم
من از خزان شدن این بهار می گویم

درون سینه ما عشق یخ زده آقا
ت تمام مزرعه هامان ملخ زده آقا

کسی که با تو بماند به جانت آقا نیست
ب برای آمدن این جمعه هم مهیّا نیست
*******************
عاشق آن نیست که در کوی تو رسوا نشود
چادرِ عصمتِ او وقفِ زلیخا نشود

دل به دریا زدن و دم نزدن می خواهد
ور نه هر لاف زنی مردِ خطرها نشود

از پس پرده ی غیبت به در آ ای مه ناز
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود
***************
گفتند چرا سنگ
گفتیم مگر در آن صبح غریب
اولین نقش ها و کلمات را
اجداد بیابان‌گردمان
بر سنگ نتراشیدند

مگر کافی نیست که نان‌مان هنوز از زیر سنگ بیرون می آید
و ناممان شتابان می رود
که بر سنگ نوشته شود.

سنگ‌مان را کسی به سینه نزد
و سرمان تا به سنگ نخورد آدم نشدیم.
مهدی گودرزی 313 (amir2015 )    
آلبوم: ارباب
   
عنوان: ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
کد برای مطالب، وب سایت و وبلاگ: بازدید کل: 113 بازدید امروز: 112

این تصویر توسط اسماعیل مختاری بررسی شده است.
توضیحات:
شعر سید حمیدرضا برقعی دربارۀ حضرت علی اکبر (ع)

به تماشای نبرد تو خداوند آمد

ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان

مثل تیری که رها میشود از دست کمان



خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود

بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود



مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود

مست میآمد و رخساره برافروخته بود



روح او از همه دل کنده، به او دل بسته

بر تنش دست یدالله حمایل بسته



بی خود از خود، به خدا با دل و جان میآمد

زیر شمشیر غمش رقص کنان میآمد



یا علی گفت که بر پا بکند محشر را

آمده باز هم از جا بکند خیبر را



آمد، آمد به تماشا بکشد دیدن را

معنی جملۀ در پوست نگنجیدن را



بی امان دور خدا مرد جوان میچرخید

زیرپایش همۀ کون و مکان میچرخید



بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد

رفت از میسره از میمنه بیرون آمد



آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه

گفت: لاحول ولاقوه الابالله



مست از کام پدر، زادۀ لیلا، مجنون

به تماشای جنونش همه دنیا مجنون



آه در مثنویام آینه حیرت زده است

بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است



رفتی از خویش، که از خویش به وحدت برسی

پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی



نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد

به تماشای نبرد تو خداوند آمد



با همان حکم که قرآن خدا جان من است

آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است



ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست

دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست



آه آیینه در آیینه عجب تصویری

داری از دست خودت جام بلا میگیری



زخمها با تو چه کردند؟ جوانتر شدهای

به خدا بیش تر از پیش پیمبر شدهای



پدرت آمده در سینه تلاطم دارد

از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد



غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا

آه، لب واکن و انگور بخواه از بابا



گوش کن خواهرم از سمت حرم میآید

با فغان پسرم وا پسرم میآید



!باز هم عطر گل یاس به گیسو داری

ولی اینبارچرا دست به پهلو داری؟



!کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است

یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟



!مثل آیینۀ در خاک مکدر شدهای

چشم من تار شده؟ یا تو مکرر شدهای؟



من تو را در همۀ کرب و بلا میبینم

هر کجا مینگرم جسم تو را میبینم



اربا اربا شده چون برگ خزان میریزی

کاش میشد که تو با معجزهای برخیزی



ماندهام خیره به جسمت که چه راهی دارم

باید انگار تو را بین عبا بگذارم



باید انگار تو را بین عبایم ببرم

...تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم  
درج شده در تاریخ ۹۴/۰۷/۱۹ ساعت 19:34
برچسب ها:
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
تبلیغات

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
کاربران آنلاین (0)