 |
رتبه کلی: 4371
|
|
|
داشته ها!!
قصاب با دیدن سگی که به طرف مغازه اش نزدیک می شد حرکتی کرد که دورش کند اما کاغذی را در دهان سگ دید . کاغذ را گرفت . روی کاغذ نوشته بود " لطفا ۱۲ سوسیس و یک ران گوشت بدهید " . ۱۰ دلار هم همراه کاغذ بود . قصاب که تعجب کرده بود سوسیس و گوشت را در کیسه و در دهان سگ گذاشت . سگ هم کیسه راگرفت ... تاریخ درج: ۹۱/۰۸/۰۷ - ۲۱:۰۰
( 1 نظر , 294
بازدید )
کریم واقعی
- انجمن داستان کوتاه
درویشی تهیدست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد.
چشمش به شاه افتاد با دست اشارهای به او کرد.
کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ اوردند.
کریم خان گفت: این اشارههای تو برای چه بود؟
درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم. آن کریم به تو چقدر داده اس... تاریخ درج: ۹۱/۰۶/۲۷ - ۱۱:۵۰
( 3 نظر , 288
بازدید )
نسبتی با خدا
- انجمن داستان کوتاه
کودکی با پای برهنه روی برف ها ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی نگاه می کرد.
زنی در حال عبور بود که کودک را دید.
کودک را به داخل فروشگاه برد و برایش کفش و لباس خرید و گفت: "مــواظــــب خــــــودت بــــــاش "
کودک رو به زن کرد و گفت: " ببخشید خانوم شما خدا هستید؟ "
زن گف... تاریخ درج: ۹۱/۰۶/۱۵ - ۱۰:۲۳
( 5 نظر , 294
بازدید )
تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت
- انجمن داستان کوتاه
تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت
در روزگار قدیم تاجر ثروتمندی بود که چهار همسر داشت.
همسر چهارم را بیشتر از همه دوست داشت و او را مدام با جواهرات گران قیمت پذیرایی می کرد. بسیار مراقبش بود و بهترین چیزها را به او می داد.
همسر سومش را هم خیلی دوست داشت و به او افتخار می کرد. نزد دوستانش ا... تاریخ درج: ۹۱/۰۶/۱۴ - ۱۳:۲۹
( 1 نظر , 314
بازدید )
داستان((جراح))
- انجمن داستان کوتاه
پس از رسیدن یک تماس تلفنی برای یک عمل جراحی اورژانسی، پزشک با عجله راهی بیمارستان شد ،او پس از اینکه جواب تلفن را داد، بلافاصله لباسهایش را عوض کرد و مستقیم وارد بخش جراحی شد .
او پدر پسر را دید که در راهرو می رفت و می آمد و منتظر دکتر بود. به محض دیدن دکتر، پدر داد زد: چرا اینقدر طول کشید تا ب... تاریخ درج: ۹۱/۰۶/۱۴ - ۱۳:۲۵
( 1 نظر , 299
بازدید )
دخترای اون زمون
شما حساب کن ببین چقدر قیافههای دخترای دوران حافظ و سعدی ضایع و لهِ داغون بوده که ،خال کنج لب یار آپشن محسوب میشد واسشون
... تاریخ درج: ۹۱/۰۶/۱۴ - ۱۳:۲۳
( 1 نظر , 362
بازدید )
مورچه ها
من موندم که این مورچه ها خسته نمیشن اینقدر سلام علیک میکنن صبح تا شب؟
... تاریخ درج: ۹۱/۰۶/۱۴ - ۱۳:۲۱
( 1 نظر , 350
بازدید )
«لعنت بر شیطان»
گفتم: «لعنت بر شیطان» لبخند زد پرسیدم: «چرا می خندی؟» پاسخ داد:«از حماقت تو خنده ام می گیرد» پرسیدم: «مگر چه كرده ام؟» گفت: «مرا لعنت می كنی در حالی كه هیچ بدی در حق تو نكرده ام» با تعجب پرسیدم: «پس چرا زمین می خورم؟!» جواب د... تاریخ درج: ۹۱/۰۶/۱۴ - ۱۳:۲۰
( 2 نظر , 299
بازدید )
مترسک و تنهائی
از مترسکی سوال کردم: آیا از تنها ماندن در این مزرعه بیزار نشدهای ؟
گفت : در ترساندن دیگران برای من لذتی به یاد ماندنی است
پس من از کار خود راضی هستم و هرگز از آن بیزار نمیشوم!
اندکی اندیشیدم و سپس گفتم : راست گفتی! من نیز چنین لذتی را تجربه کرده بودم!
گفت : تو اشتباه می ... تاریخ درج: ۹۱/۰۶/۱۲ - ۰۰:۲۶
( 3 نظر , 274
بازدید )
حسنی به مکتب نمیرفت
حسنی به مکتب نمیرفت, جمه ها هم نمیرفت, اصلا نمیتونست بره...
علی الحساب پول ترم جدیدشو نداشت که بریزه ،
فایلش رو واسه انتخاب واحد باز نکرده بودن..
... تاریخ درج: ۹۱/۰۶/۱۲ - ۰۰:۱۷
( 2 نظر , 327
بازدید )
|
|
|
چگونگی درج آگهی در سایت و قسمت تبلیغات
سایت و اپلیکیشن آموزش زبان انگلیسی urg.ir
|