عجب صبري خدا دارد
اگر من جاي او بودم، همان يك لحظه ي اول، كه ظلم را مي ديدم از مخلوق بي وجدان، جهان را با همه زيبايي و زشتي، به روي يكدگر ويرانه مي كردم.
عجب صبري خدا
اگر من جاي او بودم، كه در همسايه ي صدها گرسنه، چند بزمي گرم عيش ونوش مي ديدم، نخستين نعره ي مستانه را خاموش، آندم بر لب پيمانه مي كردم.
عجب صبري خدا دارد
اگر من جاي او بودم، نه طاعت مي پذيرفتم، نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگرها تيز كرده، پاره پاره در كف زاهد نمايان، سُبحه ي صد دانه مي كردم.
عجب صبري خدا دارد
اگر من جاي او بودم، براي خاطرِ مجنونِ صحراگردِ بي سامان، هزاران ليليِ نازآفرين را، كوه به كوه، آواره و ديوانه مي كردم.
عجب صبري خدا دار د
اگر من جاي او بودم، بگردِ شمع سوزانِ دل عشاقِ سرگردان، سراپاي وجود بي وفا معشوق را، پروانه مي كردم.
عجب صبري خدا دارد
اگر من جاي او بودم، چرا من جاي او باشم!!! همان بهتر كه او خود جاي خود بنشسته و تاب تماشاي تمام زشت كاريهاي اين مخلوق را دارد، وگرنه، من به جاي او چو بودم، يكنفس كي عادلانه سازشي با جاهل و فرزانه مي كردم.
عجب صبري خدا دارد