خشکید آن لبی که بر آن نام حق نشست بغض ملائک از خبر درد من شکست حتی کنار پیکر من خواهری نبود تا برکشد به روی تنم عاشقانه دست در را به روی من تا ظالمانه بست فریاد و نالهام در سینهام شکست وقتش رسیده مرغ مهاجر سفر کند یک بیقرار هادی من را خبر کند بر دامنش مگر بگذارد سر مرا گریان لب مرا به نمی آب تر کند جان میدهد غریب فرزند مصطفی پر میکشد جواد تا مشهد الرضا
به تسلای دل فاطمه که صاحب عزاست شیعه هم درد رضاست
هادی از داغ پدر زمزمه اش وا ابتاست شیعه هم درد رضاست
کـمـک کـن مـثـل مشهد، شهر رؤیا دلـم پـر ازدحـام از نـور بـاشــد پـر از پـرواز کـفـتـرهـای کوچک سـرم سـبـز و دلـم پـر شور باشد
این مطلب توسط نویدصالحی بررسی شده است. تاریخ تایید: ۹۲/۰۷/۱۴ - ۱۷:۵۹
لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید.
ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.