
كنار چشمه ي چشمت انار مي خواهم
هميشه فصل دلت را بهار مي خواهم

دلت پرنده ي آزاد و بي خيالي كه
براي او افقي بي حصار مي خواهم

كويرو اين شب ِ عريان ...پياله اي شيرين
در اين سكوت صميمي ...دوتار مي خواهم

براي رويت چشمان ِ مست و خواب آلود
هميشه آينه اي بي غبار مي خواهم

تو از قبيله ي باران و آتشي عشقم
كنار كومه تو را بر قرار مي خواهم

اگر چه خانه به دوشم وَ ارث من آه است
ولي تو را همه جا استوار مي خواهم

غمت را با دلم تقسيم مي كردم اگر بودي
به جز روي تو را تحريم مي كردم اگر بودي

دلم را مي شناسي چون فقط سرمايه ام اين است
دو دستي به شما تقديم مي كردم اگر بودي

به دنيا آمدم وقتي كه ديدم روي و لبخندت
من آنرا مبداء تقويم مي كردم اگر بودي

اگر يك بار ديگر باز گردي من همان كاري
كه مي دانند و مي دانيم مي كردم اگر بودي
شباهت با خودت داري نه با اين ماه ِ هر جايي
خودم را با خودت تنظيم مي كردم اگر بودي

تو در قلبم بزرگي ....آن چنان كه روزها هر صبح
سلام اصلا....فقط تعظيم مي كردم اگر بودي
آن روز نباشد كه دلت آه ببيند
يا پلك زند چشم تو هي راه ببيند

گرتاب و تحمل شده اندك چه لزوميست
آن چهره ي زيباي تو را ماه ببيند
تعقيب نمازم شده اينكه دل خوبت
هرگز نشود تا غم ِ جانكاه ببيند

مي ترسم از آن روز كه عطري زده باشي
بر گردد از آن ... روي تو بدخواه ببيند

با اينكه پري روي زيادست به كاخش
برگرد... مبادا كه تو را شاه ببيند