لطفا جاوا اسکریپت را فعال نمایید
اگر فرزند، مار هم باشد
باز مادر او را به سینه اش می چسباند
سلامی بر خدای مهربانم
میان عاشقان دادی مکانم
بگویم من سخن ها با عزیزم
توده شوری زعشقش برزبانم
بیاای خوش صدا بلبل کنارم
بزن بالی تو هم در آسمانم
مزین کن تو قلبم با حضورت
و روشن کن چراغ آشیانم
بگو از خاطرات تلخ و شیرین
که من گم کرده ام نام ونشانم
بیا پیشم بشین تامن بگویم
که دوریت زده آتش به جانم
بیا تا من بشویم صورتت را
زاشک شوق هر دو دیدگانم
بیا ای ماه من دورت بگردم
دمی باشم کنار دلستانم
بگویم راز دل را من برایت
وپرسم من چرا در این میانم
بسازم مجلسی شادازبرایت
و گویم من ز عشق بیکرانم
بشینم من کنارت تا سحر گاه
غزل ها من ز دوریت بخوانم
برقصان یکدمی هر دولبانت
بزن یک بوسه ای هم بر لبانم
بگیرم من به آغوشم سرت را
به آن دم اشک شوقی میچکانم
بیا پیشم بشین ای نوردیده
که پیشت من ز غمها در امانم
بیا تا ما نشینیم در بهاران
همیشه از فراقت در خزانم
به پیری رفت تن و جان عزیزم
چوباشی در کنارم من جوانم
چرا ترکم نمودی ای نگارم
زدی آتش تو هم برجسم وجانم
نشستم من به خوانی هم زغمها
دگر سر آمده صبر و توانم
قسم خوردم اگربینم تورا من
دگر یکدم ز تو غافل نمانم
نشسته کرد به تاریکی شبها
بیا از ظلمت غم ها رهانم
خدا می خواست همه جا جلوه کند،
مادر را آفرید.
روزت مبارک مادر
روحت شاد گلابتون !!!