ای دل دیوانه می خواهم سیه پوشت کنم
پنبه ای از جنس سخت کبنه در گوشت کنم
عمر من در دست تو بر باد یغما رفته است
با چه دارویی تورا یک گوشه بی هوشت کنم
شوکران آورده ام چیزی نگو قسمت شده
این هلاهل را به دستان خودم نوشت کنم
من گره خوردم به خواهش های بی رحمانه ات
مدتی در خود نشستم تا فراموشت کنم
خسته از جان کندنم دارم تقلا می کنم
تا تن خود را خلاص از رنج آغوشت کنم
گر چه می دانم تو می سوزانیم تا زنده ام
آتشی بودی نشد با گریه خاموشت کنم
اینجا در اتاق کوچک من چهار سنتور هست
چهارمی را جایزه گرفته ام
سنتور بسیار گران قیمتی ست
سومی و دومی را هدیه داده اند
سنتورهای قدیمی و با ارزشی هستند
اما اولی را ........که سنتوری کاملا معمولی ست
مادرم با فروش النگوهایش برایم خرید
و شاید باور نکنید
فقط همین اولی ست
که سه گانه اش سی گاه می زند
چهار گاه اش چهل گاه
او که قلبم را به درد آورد می خواهم که نیست
درد دارم خسته ام همدرد دارم که نیست
بر لب این ساحل خشکیده تنها مانده ام
دست گرمی در همای سرد می خواهم که نیست
شب که می آید برای همنشینی با خودم
عاشقی یر خورده و شبگرد می خواهم که نیست
یک مسافر دارم و وقتی تیمم می کنم
از غبار خاک پایش گرد می خواهم که نیست
یک لب پر آتش خونرنگ و چشمی پر عطش
در خور این گونه های زرد می خواهم که نیست
من که باور کرده ام قول و قراری ساده را
او که کلی ادعا می کرد می خواهم که نیست
کم توقع تر ندیدم از خودم بر این زمین
من از این دنیا فقط یک مرد می خواهم که نیست