سالهاست
شمیم مهر را از سینه ام دزدیده اند
و فرشی از مهر پر از سردو اندوه
بر پهنای سینه ام گسترده اند
و گستاخانه به تماشای نابودی دلم نشسته اند
و من بر روی آواری دردناک
دلم را می جویم
همان دل پر مهری که
با مرگ شب پره ای آب می شد
کسی هست دل مهربانم را نشانم دهد ؟
من دلم را می جویم ........... !
گفته بودی خسته از ایام گردی .....آی گفتی
در دل شب مست از اوهام گردی ......آی گفتی
روزگاری می رسد شاید که در کاشانه خود
صاحب ویرانه های شام گردی .......آی گفتی
گاه گاهی در میان خنده هایت می شنیدم
از من و از عشق من ناکام گردی .......آی گفتی
در میان دشت های سر خوشی می تاخت قلبم
می نوشتی روزگاری رام گردی ........آی گفتی
می نوشتم آخرین عشق منی اما چه ساده
می سرودی با نگاهی خام گردی........آی گفتی
بارها می گفتمت با نام تو من اوج گیرم
فاش می گفتی چنان بد نام گردی .......آی گفتی
زندگی می خواندمت اما تورا باور چنیین بود
گور خود را می کنی بهرام گردی ......... ای گفتی
باورم نمی شود !
هر روز در همین هوا نفس می کشم
از همین میدان می گذریم
و به همین آدمها نگاه می کنیم
و انگار نه انگار ...
باورم نمی شود !
اگر روزی ما بین دو نفس
در همین میدان
چشم در چشم شویم
حرفی برای گفتن داشته باشیم ....