درج شده در تاریخ ۹۱/۰۵/۳۱ ساعت 14:19
بازدید کل:
718 بازدید امروز: 125
|
|
|
اینجا حریم من است
حریم قلب کوچکم !
قفس تنهایی من و حرفهای نگفته ام ...
من در این قفس به معنای عشق رسیده ام
و درین سکوت اشک ریخته ام
و به تنهایی خویش اعتراف می کنم !
کسی دلش برایم نسوزد
من این قفس را دوست دارم و تنهایی ام را !...
و حالا این بزرگترین سرمایه ی من است
که عشق را در این قفس به تماشا نشسته ام ........
هیچکس تنهاییم را حس نکرد
وسعت حیرانیم را حس نکرد
آن که سامان غزلهایم از اوست
بی سر و سامانیم را حس نکرد
من از دلواپسی های غریب زندگی دلواپسی دارم
و کس باور نمی دارد که من تنهاترین تنهای این
تنهاترین شهرم
تنم بوی علفهای غروب جمعه را دارد
دلم می خواهد از تنهاترین شهر خدا
یک قصه بنویسم
و یا یک تابلوی ساده.....
که قسمت را در آن آبی کنم حرف دلم را سبز
و این نقاشی دنیای تنهایی
بماند یادگارخستگی هایم
و می دانم که هر چشمی نخواهد دید
شهر رنگی من را
غمگين توي تنهايي نشستم
بغض سرد و بي صدامو تو چشاي تو شكستم
طعم تلخ گريه ها مو كسي اينجا نميدونه
چه غريبه توي دنيا لحظه هاي عاشقونه
به هواي چشم خيسم ديگه ابري نمي باره
تو شباي خالي من نميخنده يه ستاره
جاده ي از تو گذشتن پيش رومه تا هميشه
تو نموندي تا ببيني آخر قصه چي ميشه
سايه اي خسته تر از شب و تو با پاي پياده
آخر قصه همينه من و تنهايي و جاده
|
تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۰۵/۳۱ - ۱۴:۲۴ |