پيرمردي تنها در مينه سوتا زندگي مي کرد. او مي خواست مزرعه سيب زميني اش را شخم بزند اما اين کار خيلي سختي بود. تنها پسرش که مي توانست به او کمک کند در زندان بود.
پيرمرد نامه اي براي پسرش نوشت و وضعيت را براي او توضيح داد: «پسر عزيزم من حال خوشي ندارم چون امسال نخواهم توانست سيب زميني بکارم. من نمي خواهم اين مزرعه را از دست بدهم چون مادرت هميشه زمان کاشت محصول را دوست داشت. من براي کار مزرعه خيلي پير شده ام. اگر تو اينجا بودي تمام مشکلات من حل مي شد. من مي دانم که اگر تو اينجا بودي مزرعه را براي من شخم مي زدي. دوستدار تو پدر.»
چند روز بعد، پيرمرد اين تلگراف را دريافت کرد: «پدر، به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن، من آنجا اسلحه پنهان کرده ام.»
4 صبح فرداي آن روز، 12 نفر از مأموران اف بي آي و افسران پليس محلي وارد مزرعه شدند و تمام مزرعه را شخم زدند بدون اينکه اسلحه اي پيدا کنند. پيرمرد بهت زده نامه ديگري به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقي افتاده و مي خواهد چه کند؟ پسرش پاسخ داد: «پدر برو و سيب زميني هايت را بکار. اين بهترين کاري بود که از اينجا مي توانستم برايت انجام بدهم.»
شرح حکايت
مي توان گفت سالهاي پيش رو از آن کساني است که قدرت تفکر بالا داشته باشند. يک انسان تنها، بي امکانات، بدون داشتن پول و مقام هم مي تواند کارهاي موثر و بزرگ انجام دهد. حتي اگر او را زنداني هم کنند باز هم مي تواند با قدرت خلق بالايي که در آن وجود دارد اثري بزرگ را در کيلومترها آن طرف تر از خود بجاي گذارد.
خلاقيت و نوآوري جزو ثروت هاي است که به دليل آنکه در ظاهر ديده نمي شود ماليات هنگفت هم بابتش پرداخت نمي شود. پس اين ثروتي خواهد بود ارزشمند تر از داشتن نفت، گاز، معادن طلا، نقره ، آهن و غيره.
در آينده سازمانها حتماً بدنبال اين معادن طبيعي انساني (خلاقيت و ابتکار) خواهند بود. سازمانها با استخدام و بکار گيري اين نيروها آينده را از آن خود خواهند کرد و در سالهاي آتي ما نام سازمان هايي را خواهيم شنيد که اگر چه کوچک هستند اما نيروهاي بسيار بزرگي آنها را به اوج مي رسانند.