ای بلورخانه ی شبنم خیره در نگاهت ،تفحصی نمودم.
به ظرافت شیشه گران حاذق...
چه زیباست نقشت به تماشای درون...
غبار از مینایی رخت خورشید را به شعف وا می دارد
باورم کنی باورت دارم.
گویاتر از تمام حوادث چک چک تنهایی مرغ درون...
اجزای قدحم به بلورخانه ی تماشای دلت مسحور گشته.
و غبار خمخانه ام در کف مینای بلورینت...
دست خواهشی دارد.
باورم کنی باورت دارم.
زیبنده تر از هر زمان و مکان بلوغ عارفانه ام به اندوهم رد نشو و نماست.
مریم شمار سپیده ی الهامم باش.
عصمت و زیبایی ات گلها را به وجد آورده...
دیده ای آنسان چه شوری به پا می شد در بستان...
باورم کنی باورت دارم.
ای نا گشوده ترین راز و رمز حیات
ای آرزوی ماورایی،ای زیبا ستایش مقدس...
مرا چگونه پنداشتی؟براین باوری که گلهای جهان در من پژمرده می شوند.
نه،من ترانه ای خواهم سرود و سازی خواهم نواخت تا باورت باشم در سبزی نگاهت.
باورم کنی باورت دارم.
به دنبال تو در تردید سایه ها به جستجویت مشعوفم.
ای صبح مرصع،ای نگاه وهم انگیز رویاهایم.
میخواهم جاری شوم تا بی نهایت تا سیراب سیراب شوی در خاطرم.
پس باورم کن در بازگشت از آیینه ها،هدیه ی لبخند حیات،برایت بیاورم.
تا باورم کنی باورت دارم.