احساس نبودنت باز آزارم می دهد.
به هر رخی می نگرم باز ترا به یادم می آورد.
نبودت برایم شده کوه درد...
بودنت مایه ی مباهات ولی نبودت رنج و عذاب...
برای لحظه ای صبر و قرارم،معنای دیدنت می شود.
اما باز الم و اندوهم کاسته نمی شود.
روزهای شیرینم را به یاد می آورم و تبسمی بر گل خاطراتت می زنم.
اما شده زندگی برایم خاطره بازی با رویایت...
ای رویایم ،ای آرزویم.
رخت عافیتت را بر تن می خواهم و شادی ز لبانت را...
حسست که می کنم دلم چو مردابی آشوب می کند.
انگارطعمه ای خوب صیدش گشته و شاد است.
اما بیقرارم دل به مرداب نخواهم سپرد.
بوی زلال چشمه ام ،ای روح و روانم مرا فراخوان.
دریاب این غریق مست را...
بنواز بر من ،رویایت را بخوان رویایم.
بخاطرت چو ایستاده ام اما خسته و چشم به راه...
اندوه هر روزه ام شده برایم غصه و قصه.
شده ام رنگ روزگار...
گشته خور و خوابم.
اما باز ایستاده ام تا روزی برگردی و کوبه ی دلم را به ساز بنوازی.
بنوازم برایت به شادی بکوبم پای شادی و بگردم به دورت.
آری هنوز ایستاده ام و منتظرت هستم.
دشت دلم بی تو رنگ مفهومش را باخته اما میوه اش را صبریست.
تا بر کردی و زندگی را برایمان هجا کنی.
چلچراغ آسمان پر ستاره ام...
مهتاب ز حسنت پرتو می گیرد.
دل ز دیدنت بی تاب و مسرور می شود.
ولی تنها رد پایی از تو مانده...
رویایم ،آرزویم منتظرم که بیایی.