تن دادم او را،جان شدم،جان دادمش،جانان شدم
آن کو نگنجد در جهان ،از دولت عشق،آن شدم
کردم سفر،از آب و گل،تا ملک جان،اقلیم دل
از تن به جان می تاختم،تا از نظر پنهان شدم
دیدم جهان را ،سر به سر ،چیدم ثمر از هر شجر
گشتم گدای دربدر،تا عاقبت سلطان شدم
در جاده های مشتبه،هر سالکی را رهبری
در شاهراه معرفت،من پیرو قرآن شدم
تن در بلا بگداختم،تا کار جان را ساختم
از آب و گل پرداختم،از پای تا سر جان شدم
ماوای دلدار است دل،کی جای اغیار است دل؟
دادم بدو این خانه را،بر درگهش دربان شدم
رفتم به ملک آگهی،دیدم بدیها را بهی
خود را ز خود کردم تهی ،جسم جهان را جان شدم
خود را ز خود انداختم،از خود به حق پرداختم
سر در ره او باختم،سردار سرداران شدم
یاران در هستی زدند،من قبله کردم نیستس
هر کس ز عقل آباد شد،من از جنون عمران شدم
زاهد به زهد آورد رو،عابد عبادت کرد خو
شد آنچه شاید غیر من،من آنچه باید آن شدم
بودم ز مهرش ذره ای ،بودم ز بحرش قطره ای
خورشید بس تابان شدم ،دریای بی پایان شدم.