سر خوش از کوی خرابات،گذر کردم دوش
به طلبکاری ترسا بچه ی باده فروش
پیشم آمد به سر کوچه،پری رخساری
کافری،عشوه گری،زلف چو زنار به دوش
گفتم این کوی چه کوی ست و،ترا خانه کجاست؟
ای مه نو ،خم ابروی ترا _حلقه به گوش
گفت تسبیح _به خاک افکن و زنار ببند
سنگ،در شیشه ی تقوا زن و _پیمانه بنوش
بعد از آن پیش ن آ،تا به تو گویم سخنی
راه بنمایم اگر بر سخنم داری گوش
دل ز کف داده و مدهوش،دویدم ز پیش
تا رسیدم به مقامی که نه دین ماند و ،نه هوش
دیدم از دور گروهی،همه دیوانه و مست
از تف باده ی عشق آمده در جوش و خروش
بی دف و ساقی و مطرب،همه در رقص و سماع
بی می و جام و صراحی ،هم در نوشانوش
چون سرشته ی ناموس،بشد از دستم
خواستم تا سخنی پرسم از او _گفت خموش
این نه کعبه ست،که بی پا و سر آیی به خروش
وین نه مسجد که در آن بی ادب آبی به خروش
این خرابات مغان ست و _در آن مستانند
از دم صبح ازل،تا به قیامت مدهوش
گر ترا هست درین شیوه سر یکرنگی
دین و دنیا به یکی جرعه چو عصمت _به فروش
به علت هزینه های بالا ممکن است سایت از دسترس خارج شود.
لطفا ما را در اینستاگرام دنبال کنید.
بهروز*فرج پور:
«« الهه »»:
فرزین اسمعیلی:
Tania:
میثم رمضانی: