مشنو گر به تو گویند جهان در گذر است
در جهان گذران آنچه کنی،بر هدر است
کاروانی ست بشر،سوی عدم راهسپر
وین خرابات جهان،کهنه رباطی دو در است
دار دنیاست،چو بشکسته پلی بر سر آب
جان آنکس که برآن خانه کندفدر خطر است
هست چون ره به فنا،نیست غم بیش و کمی
بر خطا میرود،آن کز پی نفع و ضرر است
آنکه را نیست نظربر سر این مشتی خاک
الحق انصاف توان داد،که صاحب نظر است
گر بمانی به جهان،برخوری از کشته ی خویش
هان مپندار که شاخ علمت بی ثمر است
ور بمیری ،پسرت بدرود آن کشته ی خویش
حاصل عمر پدر،مایه ی نقد پدر است
وین بدان نیز،که بد کشته،نکو نا درود
حنظل از حنظل خیزد،شکر از نی شکراست
مرگ رائیم همه پیر و جوان،خرد و کلان
راست است اینکه شب عمر بشر را سحر است
لیک تا زنده و جنبده ای،ای زاده ی خاک
کن پدید آنچه ترا پنهان،اند گهر است
راحت خلق طلب کن،که به عمر گذران
آنچه پایاست،همین ست و ،جز این در گذر است