ای ز خود غافل،از اسباب جهان دست بشو
از ثبات قدم ریگ روان،دست بشو
همچو اوراق خزان،پا به رکاب ست حواس
از وفاداری اوراق خزان،دست بشو
تا به آن کان ملاحت نمکی تازه کنی
اول از مائده ی بی نمکان،دست بشو
دست اگر از خودی خود؟،نتوانی شستن
مشت آبی به کف آر،از دگران دست بشو
پیشتر زآنکه بشویند به خون رخسارت
داغ بر دل نه،از این لاله رخان دست بشو
تخم _چون سوخت؟،برومند نگردد هرگز
برو ای عقل،ازین خسته ی جان،دست بشو
تا به شیرین جهان؟،چون شکر و شیر شوی
کوهکن وار _زشیرینی جان،دست بشو
آنقدر باش درین بوته که دل آب شود
آب چون شد دلت،از هر دو جهان دست بشو
هست تا در جگر از اشک ندامت آبی
صائب از منت ابنای زمان دست بشو