به یادت ای پرستوی دلشکسته
تنهای تنهایم.
در این چار دیواری خاکی خانه ام
انگار سالیان سال ضربه ای یا...
حتی لمسی بر کوبه ی در و دلم نواخته نشده...
شکسته و افسرده و در تنهایی خویش
میان غمهایم دو زانو در بغل...
ترا می جویم ای پرستوی زخمی...
تا زخم دلم ز نوای شیرینت بال و پر گیرد.
تنها نشانی ام نام زیبای توست که...
مرا در رسیدن به آمالم زنده نگه می دارد.
روز شب گشته ام شحنه ی کوی و برزنت
نمی بینی چطور دلشکسته و غمگین شده ام...؟
چرا صدایم نمی کنی...؟
چرا بودنم را حس نمی کنی...؟
چرا رویاهایمان را به یاد نمی آوری تا...؟
زندگیمان ز من، ما شود.
روزگار تلخی ست بی تو پر زدن.
اما چراغ خانه ات همیشه پر نور باد.
شبهای مدیدی به انتظارت می مانم.
اما همچو شمع خاموشی خویش را به یاد نمی آورم.
زمانی بخود می آیم که...
سپیده ی صبح مرا به صلات فرا می خواند.
با رکعتی از عشق صبح را کلید می زنم و...
صلای عاشقی ز کوی سر می دهم.
دوباره مجنون رهت می شوم.
اما انتظار پایان خواسته هایم نیست.
به انتظارت ای گل می مان.
تا صدایم کنی.
چون ترا دوست دارم.