پرسیده ام از ابرها ی تشنه نامت را
جاری کن ای باران غزل های کلامت را
این روزها بادی که می پیچد میان شهر
آورده با خود صبح ها عطر سلامت را
قرآن بخوان با لهجه ی دریا و ابریشم
در باور دنیا شکوفا کن قیامت را
من جبرییلی مست مستم،می پرست تو
پیوسته در من تازه کن شور مدامت را
اما بدان دست از نگاهت بر نمی دارم
گم می کنم هر چند گاهی رد گامت را
تا زنده هستم هر کجا باشم یقین دارم
با شعرهایم جار خواهم زد پیامت را...