قلمی از قلم دان قاضی افتاد.
شخصی که آنجا حضور داشت گفت...
جناب قاضی کلنگ خود را بر دارید.
قاضی خشمگین پاسخ داد...
مردک این قلم است نه کلنگ تو هنوز کنگ و قلم را از هم باز نشناسی...
مرد گفت
هر چه هست باشد،تو خانه ی مرا با آن ویران کردی...