خاک پای باده و معشوقیم ما
جان ما را شوق و وصلی ست شتابی کن
در،بهشت به رویمان بستند شتابی کن
بار خدایا چرا در حیات بسته گشت؟
پس دگر ما را چه حاصل زین عبث و تلاش
مهرم چو دریا و خشمم همچو توفان در کش و قوس روزگار
هر که را برگزینم پاکدامن است و مریم...؟
یا برانی،یا نخوانی،میلم به هوای توست.
ای پاک لحظه ای بگذر زما،بگذار خود باشیم.
بعد از آن ما را بسوزان به عشق تا خود به ناله سوزیم.
میشود یک آن،از این قالب تهی جدا باشم؟
چونان فریادی بپیچم در دل این دنیای سرد.
هر چه دارم از توست،ای که خود گفتی آنسان.
به کس مهری نبند،مگر آن دم نباشم.
که ز خود رفته ؛در آغوش تو باشد.
لیک چون حلقه ی بازو بگشایی فراموشت نکنم.
رنگ دنیا شد ،فریب آرزوهایم .
عطر گلها و تبسم هایت شد بهانه ای به دشتها.
شعر و جوانیم شدفریادی از سر خواستن تو
پس خاک پای باده و معشوقمم ،بیا