اینها که می نویسم دلنوشته ه اهایی هستند که در تاریخ 14/9/92 در منزل دانشجویی در میانه مینیویسم....
.
.
. برف زیبایی در حال باریدنه ....از پنجره اتاقم به بیرون نگاه میکنم .. و بخاری که رو شیشه هست رو پاک میکنم و مینویسم ...... نبود ...2ماه ...
این یعنی حدود دو ماهه دیگه تو میانه تشریف داریم بعدش خدا میدونه کجام... شاید سربازی که میتونه هرجایی از نقطه ایران باشه ....
کنارم یه بخاری کوچک ولی گرم که روش کتری آبجوش و قوری چای هست ... بفرمایید چایی داغ قند پهلو...
حدود یه ساعت بعد کلاس دارم ....صالاً دلم نمیخواد برم کلاس ولی بخاطر اینکه زیر بارش برف بهانه های برای قدم زدن داشته باشم تصمیم گرفتم که برم....
الان فقط این دعا به ذهنم میرسه ....
خداوند آخر و عقبت مارو ختم به خیر کنه ...
یا علی