عمو نوروز قلم پاتو می شکنم تا من دلمو برند نکرده باشم بیای ، گفته باشم !!

 

 

من دختری رو می شناختم که:

بدون این که دعوا یا فکر و قضاوت کسی در موردش براش مهم باشه

کلی یواشکی پشت سر پیر مرد بادکنک فروش رفت و چند بار بادکنکا رو بعدم پول تو جیبیاشو دقیق شمرد ، تا یه وقت تعداد بادکنکا رو جا به جا نگه وقتی می خواد همشونو ازش بخره

 بعد آورد دونه دونه کشید به موهاش و فرستاد بالا تختش رو سقف اتاقش 

و هر بار که نگاشون کرد بغضشو قورت داد 

و یه روز بعد کبریت آورد و یه چوب بلندو سوزوند ودونه دونه همه بادکنکا رو ترکوند تا شاید یادش بره قامت خمیده ی پیرمرد و غرور و غیرت استوارش

 

 

من دختری رو می شناسم که:

دیگه براش فرقی نمیکنه عروسکاش زیر تخت باشن یا روی تخت بغل خودش یا حتی توی انباری، یا توی آشغال دونی

دیگه فکر نمی کنه اگه به یکی از عروسکاش بیشتر توجه کنه اون یکی دلش می گیره 

دیگه نوبتی پیشش نمی خوابونتشون

 _

 _

_

 

دیگه وقتی می فهمه یه گوشه ی این شهر بچه ای داره از تالاسمی رنج می بره و پدرش به خاطر پول لعنتی پیش خوانوادش غرورش می شکنه و سر شکسته می شه و دل یه مادری چقققققدر غصه داره ،  زیاد به حالش فرقی نمی کنه ، دیگه دلش نمی گیره ، دیگه اصراری واسه کاری که حال دلش رو خوب کنه نداره.

_ 

دیگه دنبال صلح نیست، جنگ اذیتش نمی کنه!! 

 

 

من دختری رو میشناسم که می گه:

کسی نیاز به پیوند قلب نداره؟!!!

اینی که تو سینمه بی تناسب ترین قلب سال های زندگیمه

نمی خوامش!!

 

 

من دختری رو می شناسم که:

میتونه زل بزنه تو چش دختر کوچولوی خوشگل که کلی گل دستشه و با صدای نازش می گه: 

خانوم گل

1دونه بخر!

تو رو خدا یه دونه بخر.!

 

و هیچ حسی نداشته باشه

 

 

من دختری رو می شناسم که:

پیر مرد لاغر  با بادکنکای رنگی توی دستش و شلوار توسی رنگ گشادش با رد زانوهای خمیده ی روش

اونو به هیچ فکری جز تناسب بین رنگ توسی لباس پیر مرده و بادکنکای صورتی رنگ تو دستش و یه عکس خوب نمی ندازه

 

 

من دختری رو می شناسم که دیگه عید و حس نمی کنه ، نمی فهمه

 

نیا نوروز لعنتی.!

 

من دیگه از این رنگای پودره و آبی نمی خوام

کاش یه جا دل برند می فروختن 

قول می دم رنگشم برام فرقی نمی کرد

من فقط یه دل نو می خوام

 

 

منبع: من!