7
شب است. بهروز کتاب هایش دورش ریخته است. مطالعه می کند. روزبه چند کتاب در دست دارد. کنار بهروز می نشیند.
-بهروز میشه من شبها بیام پیشت درسهای روز رو با هم مرور کنیم.
-باشه. ایرادی نداره.
-خب ریاضی تا کجا درس داد؟
بهروز به روزبه درس همان روز را می گفت. روزبه با اشتیاق درس ها را یاد می گرفت. البته برخی درس ها را خود روزبه در روز مطالعه می کرد. تنها در درس هایی مانند ریاضی و فیزیک نیازمند بهروز بود.
8
معلم: بهروز رجبی!
بهروز: بله آقا.
معلم: بعد از کلاس صبر کن کارت دارم.
بهروز: چشم آقا.
زنگ مدرسه می خورد. بچه ها یکی یکی یا دو سه تایی از کلاس خارج می شوند. بهروز بلند می شود. کنار میز معلم می رود.
معلم: بهروز روزبه الان یک هفته است کلاس نمیاد. مشکلی پیش اومده؟
بهروز سرش را پایین می اندازد.
-بله آقا
-چی شده
-آقا مادرمون مریضه پیش مادر میمونه
-مگه کسی دیگه ای خاله ای عمه ای نیست بخواد ازش مراقبت کنه
-نه آقا! یه عمه دارم که اون هم تازه از روستا رفتن.
معلم سری تکان می دهد.
-آخه حیفه. پسری مثل روزبه. حالا تا کی باید پیش مادر بمونه.
-نمی دونم. مادرمون الان دو ساله که مریضه. هر روز هم بدتر میشه.
معلم آهی می کشد. از صندلی اش بلند می شود. کتاب هایش را بر می دارد.
-خدا همه مریضا رو شفا بده!
معلم به طرف در کلاس می رود. هنوز از در کلاس خارج نشده است. رویش را به طرف بهروز بر می گرداند.
-راستی بهروز.
-بله آقا
-میتونی فقط یه فردا پیش مادر بمونی تا روزبه بیاد. کارش دارم.
-چشم آقا
9
روزبه به مادر کمک می کند تکیه به دیوار قدری بنشیند. پلاستیک داروهای مادر را بر می دارد. شربت را تکانی می دهد. در قاشق مربا خوری می ریزد.
-خب مادر. دهنت رو باز کن.
دو قرص با رنگ های متفاوت را در دست می گذارد. مادر قرص ها را در دهان می اندازد. روزبه لیوان آب را به دهان او می گذارد. روزبه روی سر مادر را می بوسد. او را کمک می کند تا به پهلو بخوابد. پتو را روی مادر می اندازد. چراغ را خاموش می کند.
10
معلم با روزبه در حیاط مدرسه مشغول قدم زدنند.
معلم: کاری که شما می کنید بی نهایت ارزشمنده ولی من حیفم میاد شما با این استعداد از درس و مدرسه دور باشید.
روزبه: درسته آقا خودم هم از این بابت احساس خوبی ندارم. البته بهروز وقتی میاد خونه ازش درس های روز رو می گیرم.
معلم: این عالیه. ولی این مدرسه نمیتونه از شما امتحان بگیره و مدرکی به شما بده.
روزبه: آقا شما راه دیگه ای می دونید؟
معلم: بله به نظر من شما باید مدرسه شبانه ثبت نام کنید.
روزبه: ولی من با وضعیتی که دارم و دوری روستامون از شهر شب هم نمیتونم کلاس برم.
معلم: من میتونم با مدیرش صحبت کنم. وقتی از وضعیتت اطلاع پیدا کنه فکر نکنم سخت بگیره.
روزبه: جدی میگید آقا. اگه درست بشه یه دنیا ممنونتون میشم.
معلم: امیدوارم.