فراموش کردم
رتبه کلی: 3716


درباره من
معصومه رحمانی (annayar )    

آنا - پایان

درج شده در تاریخ ۹۱/۱۱/۲۲ ساعت 08:35 بازدید کل: 315 بازدید امروز: 155
 
35
مجتبی در کارگاه مشغول ورز خمیر است. روزبه کنار کوره ایستاده است. نور نارنجی و زرد کوره روی صورت روزبه تلاطم دارد. روزبه به کوره خیره شده است. اشک در چشمانش حلقه زده است. با دستش اشک های سرازیر شده را جمع می کند.
36
شب است. در خانه سمیرا خانم مجلس عروسی برپاست. حیاط را چراغانی کرده اند. زن و مرد دست می زنند. بعضی ها پشت میزها نشسته اند. شیرینی و میوه می خورند. دو نفر چوب بازی می کنند. دو نفر دیگر دف و دایره می زنند. افسانه با لباس عروس کنار بهروز نشسته است. زن ها روی سر آن ها قند می سابند. کِل می زنند. روزبه کنار مادر ایستاده است. مادر هم دست می زند.
37
آفتاب بالا آمده است. بهروز و افسانه وارد اتاق مادر می شوند. دست مادر را می بوسند. از اتاق خارج می شوند. تاکسی در کوچه ایستاده است. سمیرا خانم با یکی دو زن دیگر ایستاده اند. افسانه با سمیرا خانم و دو زن دیگر روبوسی می کند. بهروز کنار روزبه می آید.
-بهروز: خب داداش اگه کاری داشتی حتما زنگ بزن. اصفهان همه چی فراوونه. از کتاب گرفته تا وسایل تا هر چیز دیگه ای.
-روزبه: ممنونم. اگه چیزی لازم داشتم بهت میگم. راستی اون جا جاتون راحته؟
-بد نیست. سوئیت های دانشجوییه دیگه. باید اول زندگی باهاش ساخت.
38
نیمه شب است. روزبه با صدای ناله مادر بیدار می شود. مادر تشنج کرده است. می لرزد. ناله می کند. روزبه سراسیمه بلند می شود. 
-یا حضرت زهرا...
سر مادر را بغل می کند. می بوسد. گریه می افتد.
-روزبه: مادر! مادر! چی شده مادر. چیه مادر. چیه...
روزبه دستش را روی پیشانی مادر می گذارد. 
-یا فاطمه زهرا
روزبه سریع ظرفی را پر آب می کند. پارچه را در آب می زند. روی پیشانی مادر می گذارد. فایده ای ندارد.
سراسیمه بیرون می رود. در خانه سمیرا خانم را محکم می کوبد. کسی در را باز نمی کند. می دود. از کوچه پس کوچه ها رد می شود. در خانه ای می ایستد. در می زند.
-دکتر! دکتر! مادرم حالش خیلی بده. دکتر! دکتر! تو رو خدا در رو باز کن.
همینطور در می زند. گریه می کند. سرش را روی در می گذارد. زانو می زند. گریه می کند.
-باز کنید. مادرم. مادرم داره میمیره دکتر. مادرم...
39 
مردم سیاه پوش دور قبری حلقه زده اند. روزبه با چشمانی قرمز کنار قبر ایستاده است. بهروز هم کنار اوست. گریه می کند. قاری قرآن می خواند. مجتبی سینی خرما را جلوی مردم می گیرد.
40
سالنی بزرگ مملو از جمعیت است. مجری پشت تریبون ایستاده است. نورپردازی زیبایی روی سِن اجرا می شود. ردیف اول سالن بهروز و افسانه نشسته اند. دختر هفت هشت ساله شان هم کنار افسانه نشسته است. سمیرا خانم سمت دیگر دختر است. روزبه کنار همسرش نشسته است. آقای دکتر و مجتبی هم در بین تماشاچیان به چشم می خورند. معلم و مدیر دوران دبیرستان روزبه هم آمده اند.
-مجری: و حالا زمان برنامه اصلی ما فرا رسیده است. دعوت از یک نخبه بین المللی. کسی که این مجلس به افتخار ایشون برپا شده. کسی که جایزه بین المللی صنایع دستی چین را از آن خودش کرده. هنرمندی که در رشته هنریِ زیبا و اصیلِ سفال گری، دانشجوی دکترا است. جناب آقای روزبه رجبی. 
روزبه با تشویق گرم تماشاچیان روی سن می رود. روی سن برای مردم دست بلند می کند. تواضع می کند.

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۱/۱۱/۲۲ - ۰۸:۳۵
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:



لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)