1
زنگ مدرسه می خورد. معلم از کلاس اول دبیرستان بیرون می رود. روزبه بعد از معلم با عجله از کلاس خارج می شود.
یکی از بچه های کلاس: نمی دونم این پسره کِی کتاباشو تو کیفش می چپونه. کِی در میره.
یکی دیگه از بچه ها: شنیدم تا علی آباد یه نفس میدوه. (رو به بهروز) راستی بهروز! این داداشت با این عجله کجا میره؟
بهروز(با اخم): شما بیکارید. مثل خاله زنکا تو کار مردم دخالت می کنید.
بهروز کیفش را بر می دارد. از کلاس خارج می شود.
2
روزبه نفس نفس زنان، کوچه های روستا را طی می کند. از روی جوب ها می پرد. وارد خانه می شود. حیاطی وسیع است. عرض حیاط را سریع طی می کند. مرغ و جوجه ها از ترس روزبه با سر و صدا فرار می کنند. از پله ها با عجله بالا می رود. کفش هایش را جلوی در اتاق سریع در می آورد. وارد اتاق می شود. کنار اتاق بستری خالی افتاده است.
روزبه(همینطور که نفس نفس می زند): مادر! مادر! کجایی مادر؟
روزبه وارد آشپزخانه می شود. مادرش مشغول شستن ظرف هاست.
روزبه: سلام مادر
مادر: سلام پسرم اومدی؟
روزبه(با ناراحتی): مادر مگه نگفتم دست به هیچی نمیخواد بزنی؟ چرا به خودت رحم نمی کنی؟
مادر: از بس تو جا خوابیدم خستم شد. گفتم خودمو مشغول کنم.
ظرفی از دست مادر می افتد و می شکند.
روزبه: مادر تو رو خدا دیگه این کارو نکن. دکتر گفته استراحت مطلق ولی خدا خیرت بدهد. شما که گوش نمیدی.
روزبه زیر بازوی مادرش را می گیرد. او را تا بسترش کمک می کند. کنار مادر می نشیند.
روزبه: یادته کوچیکتر که بودیم. به ما می گفتی کوه پایین محل نرید. خطرناکه.
مادر: آره یادمه. شما ناقلاها هم گوش نمیدادید و می رفتید.
مادر دست روزبه را در دست می گیرد.
روزبه: یادته گاهی چارقدتو دور کمرت می بستی میومدی تو کوه دنبالمون؟
مادر با سر تایید می کند.
روزبه: چقدر نگران ما میشدی
مادر: خیلی. یه دنیا
روزبه: الان هم تو حرفمو گوش ندی من نگرانت میشم
مادر چند لحظه به صورت روزبه خیره می شود. لبخندی می زند. اشک هایش را پاک می کند. دستی به صورت روزبه می کشد.
مادر: باشه تسلیم. دیگه گوش می گیرم .
صدای مرغ و خروس ها می آید. روزبه بلند می شود و از پنجره به حیاط نگاه می کند.
روزبه: فکر کنم داداشه. کارش همینه. تا از مدرسه میاد باید بره مرغ دونی. ببینه تخم گذاشتن یا نه.
بعد از چند لحظه بهروز تخم مرغ به دست وارد اتاق می شود.
بهروز: سلام
مادر: سلام پسرم خسته نباشی
بهروز: امروز شیش تا گذاشته بودن. بازم به دیروز که نه تا بود.
روزبه: فکر کنم خود مرغ و خروسه هم اینطور آمار ندارن.
روزبه و مادر می خندند. بهروز هم می خندد.