دلــ ـم گرفته از این شهر که ادمهایش....
همچون هوایـش ناپایدارند!!!!!
گاه... انقدر پاک که باورت نمـ ـی شود
گاه .... چنان الوده که نفسـ ـت می گیرد...!!!!
...
پسر نگاهی به دختر کرد و گفت حالا که کنار ساحل هستیم بیا یه ارزوی قشنگ بکنیم.... دختر با بی میلی قبول کرد پسر چشمانش را بست و گفت کاشکی تا اخر دنیا عاشق هم بمونیم .بعد رو به دختر کرد و گفت حالا تو ارزوت رو بگو . دختر چشماشو بست و گفت کاشکی همین الان دنیا تموم بشه.... وقتی چشماشو باز ...