دل نوشته های یه دختر زمستونی
+تاریخ یکشنبه نهم بهمن 1390ساعت 19:12 نویسنده مهسا |
//
آرشیو نظرات
دریا
کنـــار دریــا
عاشــق بــاشــی
عاشــق تــر مـی شــوی
و اگـــر دیــوانــه
دیــوانــه تــر ...
ایــن خاصیــت دریــاســت
بــه همــه چیـــز
وسـعتـــی از جنـــون مــی بخشـــد ...
+تاریخ یکشنبه دهم شهریور 1392ساعت 15:32 نویسنده مهسا |
//
15 comment
مرد که تـــــــــــــو باشی
زن بــودن خوب است
از میان تمام مذکــر های دنیـــــــــــــا
فقــط کافیست پای تـــــــــــو درمیــان باشد
نمیدانی برای تـــــــــــو خانوم بودن چه کیفی دارد!!
+تاریخ یکشنبه ششم مرداد 1392ساعت 23:41 نویسنده مهسا |
//
11 comment
یواشکی

دلــــم برای یواشکی هایمان تنگ شده ...
و برای بوسه های پشت گوشی ...
و با صدای آهسته گفتن "دوستـــــــت دارم "....!
بگـذار تو همیـن یـکـ جُــمله دوبـــاره عـآشقِ همـ باشیـمــ ....
مـ نـامت رآ صـدا مـ کـنـَمـ تـو بـگـو " جانَـــــــــم "
براِ" تــــــــو " کـ مـُخـآطب خـآصِّ مَـ هَستـ
+تاریخ سه شنبه پانزدهم اسفند 1391ساعت 17:40 نویسنده مهسا |
//
23 comment
عاشقانه

عاشــــــــــــق کسی باشی که روحشـــم خبر نداشته باشـــــــــــه !!!
اما خیلی شـیـریـنـه کـــــــه
یواشکی
عـــــــاشــــــقانــه ... .
نگاهش کنــــــــــــــــــی و
توی دلــــــــــــت بــگـــــی
آخه لا مصب خیلــــــــــی دوستـت دارم... . ♥
+تاریخ سه شنبه نوزدهم دی 1391ساعت 18:50 نویسنده مهسا |
//
52 comment
مطلب رمز دار
بهمنی ها همه چیزشون خاصه
لبخندشون
گریه هاشون
تیپشون
رفتارشون
اخلاقشون
احساساتشون
دوست داشتنشون
و میگن که :ما مخاطب نبودیم که خاص بشیم ،خاص بودیم که مخاطب شدیم ..
+تاریخ شنبه دوم دی 1391ساعت 1:40 نویسنده مهسا |
//
43 comment

عاشقـــــــانه های مــــرا بـــه خـــــودت نگیـــــر،
مخـــــاطب مــــن، معشـــــوقـــه ایــست کـــه وجـــودش را به دنیـــــایی نمیـــــدهــــم…
+تاریخ شنبه بیست و پنجم آذر 1391ساعت 23:41 نویسنده مهسا |
//
31 comment
کاش عاشق ز معشوق طلب جان میکرد
اینطور که بدی هایم را صبورانه نگاه می کنی عصبی می شوم...
به خاطر نمی آورم دیروز اگر می دانستم به اینجا خواهم رسید چقدر فریاد می زدم و می گریستم...
اما امروز حسم بد نیست...
اشک هم چشمانم را تر نمی کند...
گویی تدریجا مرده ام...
در اثر سقوط تدریجی...
خدایا دوباره اشک چشمی... لرزش دلی... چیزی به من بده که با حضورت گره بخورم... چیزی که ترمز سقوطم باشد... دلم را زنده کند...

“خـــــــــــدا “
ســــه حرف دارد
اما برای پر کردن تنهایی من حرف ندارد
+تاریخ دوشنبه پانزدهم آبان 1391ساعت 12:39 نویسنده مهسا |
//
83 comment
دلم گرفته خیلی
غروب پاییز هم ...
با نبودنت دلگیر تر می شود.

چشمانم را بستی...
گفتی دلم هوای بچگی کرده.
پنهان می شوم پیدایم کن.
+تاریخ دوشنبه یکم آبان 1391ساعت 13:43 نویسنده مهسا |
//
47 comment
امشب ماه، ماه است و من...
تو...
ای مهربان ترین مترسکه مزرعه خیالم، زیر چهره ی اخم پیشه ات هزاران لبخند و بوسه ی نشکفته داری
در کنارت میمانم، در کنارم بمان، بترسان و دور کن رهگذرهایی که فقط برای التیام هوس به مزرعه ام می آیند و لبخند می زنند.
شب ها که کسی از تو نمی ترسد، آرام آرام در میان دست هایم می فشارمت و بیدارت می کنم و تند تند می بوسمت
بگذار همه پوزخند بزنند و بگویند با مترسک دوست است.
هیچ کس درک نمی کند آن تکه چوب، بهتر از هرقطعه سنگی است که حتی خیال را هم می شکند و اسمش را چه احمقانه دل گذاشتند...
برچسبها: بوی زمستان می آید و امشب هم ماه, ماه است و من دیوانه تر از دیروز
+تاریخ شنبه پانزدهم مهر 1391ساعت 1:42 نویسنده مهسا |
//
49 comment
راستشو بگم

کوچک تر که بودم
خیلی کوچک ،
فکر می کردم تو همان ماه ِ آسمانی ِ من هستی
وقتی شب زمین را می پوشاند
و تو آن را روشن می کردی
پشت ِ پنجره
نردبان ِ نگاهم را به تو تکیه می دادم
و از آن تا آغوش ِ تو پرواز می کردم
یادش به خیر !
بزرگ تر که شدم
تازه فهمیدم که تو آسمانی ترین ماه ِ من هستی
و من هنوز همان کوچک ِ تو
اما نه آن نردبان نگاهم را دارم که به تو تکیه دهم
و نه آن بالی که تا آغوش ِ تو پرواز کنم !
+تاریخ سه شنبه بیست و هشتم شهریور 1391ساعت 2:27 نویسنده مهسا |
//
78 comment
در آسمان ها به دنبال...

و
در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم
که از تراکم اندیشه های پست
تهی باشد
+تاریخ یکشنبه نوزدهم شهریور 1391ساعت 3:7 نویسنده مهسا |
//
37 comment
به قول استادم.... یه حرف حساب
when you are memories get stronger than
you are hopes, you start getting
old even in the youth
.....
Don"t be afraid
To love someone
Totally and completely
Love is the most fulfilling
And beautiful feeling in the world
Don"t be afraid that you will get hurt
Or that the other person
Won"t love you
+تاریخ یکشنبه دوازدهم شهریور 1391ساعت 3:53 نویسنده مهسا |
//
60 comment
فقط این شعرو دوست دارم، فقط
در دو چشمش گناه می خندید
بر رخش نور ماه می خندید
در گذرگاه آن لبان خموش
شعله ای بی پناه می خندید
شرمناک و پر از نیازی گنگ
با نگاهی که رنگ مستی داشت
در دو چشمش نگاه کردم و گفت
باید از عشق حاصلی برداشت
سایه ای روی سایه ای خم شد
در نهانگاه راز پرور شب
نفسی روی گونه ای لغزید
بوسه ای شعله زد میان دو لب
فروغ فرخ زاد
+تاریخ پنجشنبه نهم شهریور 1391ساعت 18:23 نویسنده مهسا |
//
19 comment
تنها ماه می داند و...
شب است و در بدر کوچه های پر دردم
فقیر و خسته
به دنبال تو می گردم
اسیر ظلمتم
ای ماه پس کجا ماندی؟
من به اعتبار تو فانوس نیاوردم...