فراموش کردم
رتبه کلی: 2307


درباره من
خنده بر لب میزنم تا کس نداند راز من/
ور نه این دنیا که ما دیدیم خندیدن نداشت!!!
.
.
.
در سکوت دادگاه،سرنوشت عشق بر ما حکم سنگینی نوشت...
گفته شد:دلداده ها از هم جدا...
وای بر این حکم و بر این قانون زشت...!
.
.
.
بعد از تو به جای کارت شارز سیگار میخرم!و به جای تو با خیابان ها صحبت میکنم!اینگونه پیش برود باید گوشیمو هم بفروشم یه جفت کفش بخرم...!!!!
.
.
.
خدایا دیکه منم خسته شدم.کرایه ی رضا صادقی رو هم من حساب میکنم...وایسا دنیا میخوام پیاده شم...!!!
.
.
.
شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او...
پایان قصه ام شنیدنیست.من عاشق او بودم و او عاشق او...!!
.
.
.
او خیلی ساده گذشت از من...
اگر خدا هم از او ساده بگذرد...
خودم قیامت را به پا میکنم...!!
.
.
.
دلگیرم

از دنیآ و روزگآرش

از بی کسی هآ و سکوت هآ!

این منم که اینگونه خسته ام

منی که همیشه خوب بودم و خندآن

منی که خنده هآیم مثآلی بود به مثآل ضرب المثل!

نمی توآنی بفهمی و البته عجیب هم نیست برآیم!

چون تـو، من نیستی!

پس لطفا قضآوتم نکن
.
.
.
دیگر از میم مالکیت استفاده نمیکنم!!((شب خوش نفسش...!))
.
.
.
loading...
.
.
.
armin az miyaneh
(hamin kafie)
*alone.in.darkness*
*alone.in.darkness* (armin-fashion36 )    

با خدا نسبتی داشت...

درج شده در تاریخ ۹۳/۰۷/۱۰ ساعت 21:28 بازدید کل: 127 بازدید امروز: 127
 

 

کودکی پابرهنه بر روی برف ایستاده بودو به ویترین فروشگاه نگاه میکرد زنی در حال عبور او را دید او را به داخل فروشگاه برد و برایش کفش خرید و گفت:مواظب خودت باش.کودک پرسید ببخشید خانم شما خدا هستید؟زن گفت نه من فقط یکی از بنده های خدا هستم.کودک گفت میدانستم با او نسبتی داری...!!

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۳/۰۷/۱۰ - ۲۱:۲۸
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)