فراموش کردم
رتبه کلی: 2644


درباره من
سلام من ارمین هستم
اگر مطالب من را خواندید نظر بدهید
ممنون

" بند بند وجودمــــ ـــ ـ..

بـه بند بند وجود تــو بستــهاستـــــ ــــ ـ

با این همه بنــد

چه قـــــ ـــ ـدر از همدوریـــــــ ــــ ـم" ..
آرمین کیان (armin2fm )    

خدایا کمکم کن!!!!!!

منبع : پرشیان وبلاگ
درج شده در تاریخ ۹۰/۰۴/۱۹ ساعت 15:51 بازدید کل: 590 بازدید امروز: 149
 

( طناب ) Rope The

خدایا کمکم کن

داستان را در دلتان با صدای بلند و با توجه بخوانید. مطمئنا تا سال ها آن را در خاطر خواهید داشت.
داستان درباره یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سال ها آماده سازی، ماجراجویی خود را آغاز کرد ولی از آنجا که افتخار این کار را فقط برای خود می خواست، تصمیم گرفت تنها از کوه بالا برود.
او سفرش را زمانی آغاز کرد که هوا رفته رفته رو به تاریکی میرفت ولی قهرمان ما به جای آنکه چادر بزند و شب را زیر چادر به شب برساند، به صعودش ادامه داد تا این که هوا کاملاٌ تاریک شد.
به جز تاریکی هیچ چیز دیده نمیشد سیاهی شب همه جا را پوشانده بود و مرد نمیتوانست چیزی ببیند حتی ماه وستاره ها پشت انبوهی از ابر پنهان شده بودند .پ کوهنورد همانطور که داشت بالا میرفت، در حالی که چیزی به فتح قله نمانده بود، ناگهان پایش لیز خورد و با سرعت هر چه تمامتر سقوط کرد..
سقوط همچنان ادامه داشت و او در آن لحظات سرشار از هراس، تمامی خاطرات خوب و بد زندگیاش را به یاد میآورد. داشت فکر میکرد چقدر به مرگ نزدیک شده است که ناگهان احساس کرد طناب به دور کمرش حلقه خورده و وسط زمین و هوا مانده است.
حلقه شدن طناب به دور بدنش مانع از سقوط کاملش شده بود. در آن لحظات سنگین سکوت، چارهای نداشت جز اینکه فریاد بزند:
“خدایا کمکم کن”. ناگهان صدایی از دل آسمان پاسخ داد از من چه میخواهی ؟ - نجاتم بده.
- واقعاٌ فکر میکنی میتوانم نجاتت دهم.
- البته تو تنها کسی هستی که میتوانی مرا نجات دهی.
- پس آن طناب دور کمرت را ببر
برای یک لحظه سکوت عمیقی همه جا را فرا گرفت و مرد تصمیم گرفت با تمام توان به طناب بچسبد و آن را رها نکند.
روز بعد، گروه نجات آمدند و جسد منجمد شده یک کوهنورد را پیدا کردند که طنابی به دور کمرش حلقه شده بود در حالیکه تنها یک متر با زمین فاصله داشت!!
و شما؟ شما تا چه حد به طناب زندگی خود چسبیده اید؟ آیا تا به حال شده که طناب را رها کرده باشید؟
هیچگاه به پیامهایی که از جانب خدا برایتان فرستاده میشود
هیچگاه نگویید که خداوند فراموشتان کرده یا رهایتان کرده است.
هیچگاه تصور نکنید که او از شما مراقبت نمیکند و به یاد داشته باشید خدا همواره مراقب شماست.


خدایا فقط امیدم تویی

بی خیال بابا

 

من فقط یک پنجره میخواهم که بتوان از ان دنیایی سبز را دید

              من فقط یک قلم میخواهم

                                                قلمی که بتوان با ان غم های دنیا را خلاصه کرد......

من فقط یک لانه میخواهم

                                  لانه ای که بتوان خودرا باتنهایی در ان حبس نمود 

من فقط تو را میخواهم

                            تویی که مرا در مرداب غم تنها نگاشتی

سالهاست دلتنگت خواهم ماند

                                       میدانم برنخواهی گشت اماچاره ای نیست

خنده ای نیست

                                     عشقی نیست

                                                                                      ان چه مانده است

دوچشم خیس ویک قلب ناارام با گیتار شکسته ای

                                                  که صدایش قلبم را می لرزاند...........

می دانم نخواهی امد

                                  من پنجره ای میخواهم که از ان بتوان تورا دیدبا تو بودباتو خندید

خدایااااااااااااااااااافقط یه پنجره برای شروع دوباره .................. 

 


خدا یا خیلی دلم گرفته ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ کمکم کن
 
 

 

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۰/۰۴/۲۳ - ۲۰:۲۶
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
اسفندیار(traneh )
۹۰/۰۴/۱۹ - 16:02
@};عالی بود.
پارسا امیدوار(parsa31 )
۹۰/۰۴/۱۹ - 16:08
سلام
عالي بود عزيز عاليييييييييييييي
آرمین کیان(armin2fm )
۹۰/۰۴/۱۹ - 16:11
نقل قول:
پارسا امیدوار: عالي بود عزيز عاليييييييييييييي
ممنون عزیزم
رها ....(sahr )
۹۰/۰۴/۱۹ - 17:45
*اطهر*(Athar )
۹۰/۰۴/۲۲ - 09:40
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (0)