فراموش کردم
رتبه کلی: 3714


درباره من
OoOoOoO love OoOoOoO (armita-15 )    

هر روز صبح...

درج شده در تاریخ ۹۲/۱۰/۰۵ ساعت 13:43 بازدید کل: 222 بازدید امروز: 207
 

پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد .. در راه با یک ماشین تصادف کرد و  آسیب دید  .. عابرانی که رد می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه  رساندند ..  
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند .. سپس به او گفتند :  باید  ازت عکسبرداری بشه تا جایی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه ..  پیرمرد  غمگین شد .. گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست ..

پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند .. پیرمرد گفت : زنم در خانه   سالمندان است .. هرصبح آنجا میروم و صبحانه را با او میخورم .. نمیخواهم   دیر شود ..

پرستاری به او گفت : خودمان به او خبر می دهیم .. پیرمرد با اندوه  گفت :   خیلی متاسفم او الزایمر دارد چیزی را متوجه نخواهد شد .. حتی مرا هم نمی  شناسد .. پرستار با حیرت گفت : وقتی نمی داند شما چه کسی هستید چرا هر روز  صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید ؟ پیرمرد با صدایی گرفته .. به آرامی  گفت : اما من که میدانم او چه کسی است ..

تاریخ آخرین ویرایش مطلب: تاریخ آخرین ویرایش: ۹۲/۱۰/۰۵ - ۱۳:۴۳
اشتراک گذاری: تلگرام فیسبوک تویتر
برچسب ها:

1
1


لوگین شوید تا بتوانید نظر درج کنید. اگر ثبت نام نکرده اید. ثبت نام کنید تا بتوانید لوگین شوید و علاوه بر آن شما نیز بتوانید مطالب خودتان را در سایت قرار دهید.
فراموش کردم
تبلیغات
کاربران آنلاین (1)