میتــرســم
بــــاران بر تمام دنیــا ببــارد و تـــو نبــاشی
از آن روزی که رفتــهای مــن عقــده ی بــاران دارم
قرار بود بمونی کناره غرورم
نگو قسمت اینه نگو از تو دورم
قرار بود بیای توی بی کسی هام
یه کاری کنی واسه دلواپسی هام
چقدر بغض کردم کنارم نبودی
هزار بار دلم خواست ببارم نبودی
نبودی ببینی چقدر سوتو کورم
چقدر بی قرارم چقدر بی عبورم
خودت نیستی اما غمت روبه رومه
میخوای بپرسی بغضی که توی گلومه
دیگه هیچ امیدی به برگشتنت نیست
اینو من نمیگم خم جاده میگه
شقیقت سفیده داری پیر میشی
چقدر ایینه حرفاشو ساده میگه
آهستـــه تر بیــــا
غوغـــا نکن که دلــم
با شــور دردنــاک نفـــس های گرم تو
بی تــاب می شود .
آهستــه تر بیــا،دلواپســـم نکــن،
برای خاطــره بازی
فرصــت ، همــیشه هســت .
مدتـــهاســـت
دلـــم شـــروعــی تـــازه میخــــــواهــد
تــو بیـــــــا
مــــــرا دوبـــــاره آغـــــــاز کن
سخن از ماندن نیست،
من و تو رهگذریم،
راه طولانی و پر پیچ و خم است،
همه باید برویم تا افقهای وسیع،
تا آنجا که محبت پیداست
و شاید.. اینجا سر آغاز بودن است
و من و تو
و هیاهوئی در شهری سبز و آبی و خاکستری
ما می گریزیم
شاید از بودن.......شاید از ماندن........شاید از رفتن
جز هراس ما را چه باید
من و تو رهگذریم
به فردا بیند یش
به طلوعی دیگر
و به آغازی دوباره
و ما گشایندهء راهیم
لغزش.... صبر.. مداومت
ولی بدان و باور کن
اینجا بی شک آغاز بودن ماست.