بچه که بودیم...
بهتر میدانستیم چطور باید از
داشته هایمان مواظبت کنیم و
برایشان بجنگیم
بهتر بلد بودیم دوست داشتن
واقعی را...
شاید اندازه سن مان نبود اما
عشق و وفاداری را خوب
می شناختیم....
فرقی نمیکرد آنچه داشتیم
پدر و مادر باشد
دوست باشد، دوچرخه یا عروسک
توپ یا مداد رنگی....
هر چه بود سهم مابود
دوست داشتنی بود
وبا هیچ چیز در دنیا عوضش
نمیکردیم
آن روزها نمیدانستیم خستگی یعنی
چه،
دلزده گی یعنی چه...
نه اهل رها کردن بودیم
نه تنهایی ترجیح مان بود ونه
فرار راه نجات
حالا اما،
ما همان بچه ها هستیم
که حتی روزی فکرش را
هم نمیکردیم،
کمی قد کشیدن و بزرگ شدن
اینهمه دنیای مان را عوض کند....
فرشته رضایی